جدول جو
جدول جو

معنی حظال - جستجوی لغت در جدول جو

حظال
(حَظْ ظا)
حظل. مقتر. آنکه بر اهل و عیال نفقه شمار کند. (منتهی الارب). الذی یحاسب اهله بماینفق علیهم. (مهذب الاسماء). حظول. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه تنگ گیرد برکسان خویش در نفقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبال
تصویر حبال
حبل ها، چیزهایی که با آن چیزی را می بندند، بندها، ریسمان ها، رشته ها، رسن ها، آبستنی ها، جمع واژۀ حبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظال
تصویر مظال
مظله ها، چادرهای بزرگ، خیمه ها، سایه بان ها، چترها، جمع واژۀ مظله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیال
تصویر حیال
حائل ها، رشته ای که میان دو تنگ شتر می بندند، جمع واژۀ حائل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجال
تصویر حجال
حجله ها، اتاق های مزین و آراسته عروس و داماد در شب اول عروسی، جمع واژۀ حجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمال
تصویر حمال
کسی که بار حمل می کند، باربر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
(حَ لا)
جمع واژۀ حظل. (منتهی الارب). رجوع به حظل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حضال
تصویر حضال
دارواش از گیاهان شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظال
تصویر مظال
جمع مظله، سایبان ها چترها چادر ها جمع مظله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظاب
تصویر حظاب
پرده پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظار
تصویر حظار
بازداشت، منع
فرهنگ لغت هوشیار
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
پری، جمع حبل، رگ های نره، ستاک ها ساغ ها ریسمانگر ریسمانتاب ریسمانها رشته ها ریسمان تاب، ریسمان فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبال
تصویر حبال
((حِ))
جمع حبل، ریسمان ها، رشته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ))
روا، جایز، شایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ لّ))
بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمال
تصویر حمال
((حَ مّ))
باربر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمال
تصویر حمال
باربر، بارکش، ترابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
Solvent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حلال
تصویر حلال
растворитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
Lösungsmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
розчинник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
rozpuszczalnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
disolvente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
oplosmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی