کسی که بار حمل می کند، باربر شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
جَمعِ واژۀ حَمل به معنی بار شکم از بچه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمل شود، بمعنی حَمالَه. (منتهی الارب). بند شمشیر. (دهار). رجوع به حماله شود
تحمیل. (اقرب الموارد). کسی را بحمل کردن واداشتن. فرمودن کسی ببرداشتن و کردن کاری. (منتهی الارب) ، کسی را وادار و مجبور کردن به حمل چیزی. (از اقرب الموارد)