جدول جو
جدول جو

معنی حضنه - جستجوی لغت در جدول جو

حضنه
(حُ نَ)
شکست فاحش: اصبح بحضنه سوء، شکست فاحش یافت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حضنه
(حَ ضَ نَ)
جمع واژۀ حاضن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حقنه
تصویر حقنه
داروی مایعی که از طریق مقعد داخل روده ها می کنند، اماله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاضنه
تصویر حاضنه
زنی که نگه داری و پرورش کودک را به عهده دارد، پرستار، دایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
نیک، خوب، کار نیک و پسندیده، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ زَ نَ / حَ نَ)
حزن. زمین ناهموار. زمین درشت. زمین ستبر. سنگلاخ
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
رجوع به حبنه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
یکی کوه درشت. ج، حزن
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
نام کوهی است در دیار شکر برادران بارق در ازد یمن. (معجم البلدان). و در مراصدالاطلاع تصحیف شده است
لغت نامه دهخدا
(حِ رِنْ نَ)
نام قریه ای به یمامه در کوه از بنی عدی بن حنیفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متی حینه ناقتک، ای وقت حلبها، مقدار شیر ناقه: و کم حینه ناقتک، ای کم حلابها یعنی چند شیر میدهد، یک بار خوردن. (منتهی الارب). یک بار طعام خوردن در شبانه روز. (بحر الجواهر) : هویأکل الحینه (و یفتح) ، او میخوردیک بار در روز و شب. (منتهی الارب). یک بار در روز ووشب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حین: ما القاء الاالحینه بعد الحینه، ای الحین بعدالحین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حین شود
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
کینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
کژی. (منتهی الارب). اعوجاج. کجی: حجنه المغزل، آهنی کج که بر سردوک باشد و نخی که میریسند، بدان آویخته شده و درازمیگردد. (منتهی الارب). آهن کژ در سر جلک. ج، حجن. (مهذب الاسماء). آهن سر دوک، حجنه الثمام، برگ گیاه یز. (منتهی الارب). بار درخت یز. (مهذب الاسماء). و آن گیاهی است پرخار. (آنندراج). حجنه
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ نَ)
حجنه. رجوع به حجنه (معنی دوم) شود
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
کرانۀ برآمده از کوه. ج، حسن
لغت نامه دهخدا
(حَسَ نَ)
نام قریه ای است به اصطخر نزدیک بیضاء، کوهها میان صعده و عشر از ارض یمن، نام کرانۀ بزرگ از کوه اجاء. (معجم البلدان). یکی از ارکان اجا یکی از دو کوه. ج، حسن
لغت نامه دهخدا
(حَسَ نَ)
نام یکی از چند جاریه از کنیزکان که در دربار الهادی و المهدی عباسی بوده اند. رجوع به عقد الفرید ج 5 صص 394-395 و معجم البلدان ج 3 ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نَ)
مؤنث حسن. نعت مؤنث از حسن. نیک. نیکو. خوب: امراءه حسنهالمرأی، زنی خوبروی. نکومنظر. رائقه. مقابل قبیحه. و مقابل سیئه. و مقابل رذیله: اخلاق حسنه، صفات پسندیده
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نَ)
نیکی. نیکوئی. (ترجمان عادل). ثواب. مقابل گناه. کردار نیک. کار نیکو. کار نیک. مقابل سیئه. مزد. کار خیر. عمل خیر. نیکوکاری. بر. خوبی. ج، حسنات:
بنگر بهوا بر به چکاوک که چه گوید
خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را.
سنائی (دیوان ص 31).
بخدائی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.
خاقانی.
دیدم که سیآت جهانش نکرد صید
زان رد نکردم این حسنات موفرش.
خاقانی (دیوان ص 221).
یک حسنه از محاسن ذات او آن است که در تواریخ انساب و احوال هم سابقه و مواقف مغازی ملوک عرب و عجم و شعب این علم خوضی تمام فرموده است. (ترجمه تاریخ یمینی خطی کتاب خانه دهخدا ص 12). این حسنه با سوابق ایادی و عواطف و سوالف عوائد و عوارف که در مدت عمر از ساحت جلال و سدت انعام و افضال او یافته ام مضاف کردم. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه دهخدا ص 8). از عهدۀ یک عارفه از عوارف او تفصی نکرده و یک حسنه از حسنات او. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 95).
ج، حسنات، حسان، حسنانات
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یکی حمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نوعی از درد شکم. ج، احقان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ نَ)
کاسۀ گلی نزدیک کابک (آشیانه) که کبوتران در آن آب خورند. (منتهی الارب) ، کبوترخانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
در زیر بال گرفتن در برگرفتن، در دامن خود پروردن پروراندن، دایگی پرستاری (کودک) تیمار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضره
تصویر حضره
بزم آرایی، کناره، آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
اماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
کار نیک و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذنه
تصویر حذنه
خرد گوش، کوته بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضنه
تصویر حاضنه
پرستار، دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
((حُ نِ))
اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاضنه
تصویر حاضنه
((ضَ نِ))
دایه، پرستار کودک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
((حَ سَ نِ))
کار نیک، عمل خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
نیکو، نیک
فرهنگ واژه فارسی سره