جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با حاضنه

حاضنه

حاضنه
زنی که نگه داری و پرورش کودک را به عهده دارد، پرستار، دایه
حاضنه
فرهنگ فارسی عمید

حضانه

حضانه
در زیر بال گرفتن در برگرفتن، در دامن خود پروردن پروراندن، دایگی پرستاری (کودک) تیمار داشت
فرهنگ لغت هوشیار

حاقنه

حاقنه
نعت فاعلی، تأنیث حاقن، معده. (منتهی الارب) ، مغاک که میان ترقوه و کتف است، و آن دو باشد. (منتهی الارب). میان چنبر گردن و رگ گردن. گو چنبر گردن، قسمت زیرین شکم. ج، حواقن. (منتهی الارب) ، لألحقن حواقنک بذواقنک، یعنی ترا به فکر خواهم انداخت، چه انسان متفکر ذقن را به گودی ترقوه فرومی برد. این مثل را هنگام تهدید به قهر و غلبه گویند. (از منتهی الارب) ، گو دندان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا