جدول جو
جدول جو

معنی حضرموت - جستجوی لغت در جدول جو

حضرموت
(حَ رَ مَ)
یکی از مخالیف شرقی یمن و بزرگترین همه مخالیف آن است. صاحب حدود العالم گوید: ناحیتی است (بعربستان) خرم و آبادان و اندر وی شهرهاست و رسم ایشان چنان است که هر غریبی که بشهر ایشان اندرشود و بمزگت ایشان نماز کند هر روزی سه بار طعام برند او را و نواخت بسیارکنند مگر که مخالفتی کند به مذاهب با ایشان. (حدود العالم). و یاقوت گوید: حضرموت بفتح پس سکون و فتح راء و میم دو اسم مرکبند. طول آن 71 درجه و عرض 12 درجه... و ابن کلبی گوید: نام حضرموت در تورات حاضرمیت است... و آن ناحیتی فراخ است در شرقی عدن نزدیک دریا و بپیرامون آن ریگ فراوان که احقاف نامند و قبر هود علیه السلام بدانجاست و چاه برهوت در نزدیکی آن است و نیز حضرموت نام قبیله ای است: و آنرا دو شهر است: یکی موسوم به تریم و دیگری به شبام. دارای قلعه ها و قراء. و ابن الفقیه گوید: حضرموت مخلافی از یمن است. میان یمن و دریا و میان آن و دریا ریگهاست (ریگستان ها) . و فاصله آن با مخلاف صداء سی فرسنگ است و مسافت بین آن به اصنعاء هفتادودو فرسخ باشد و بعضی گفته اند یازده روزه راه. و اصطخری گوید: میان حضرموت و عدن یک ماهه راه بود. و فتح حضرموت بزمان رسول صلوات اﷲ علیه بود، آنگاه که نبی اکرم مردم حضرموت را به اسلام خواند آنان مسلمانی پذیرفتند و اشعث بن قیس با خیلی از سواران از جانب مردم حضرموت نزد پیغامبر صلوات اﷲ علیه شد و حضرت او وی را اکرام فرمود و هنگام بازگشت او درخواست تا آنان را والی تعیین فرماید و رسول صلوات اﷲ علیه زیادبن لبیدالبیاضی الانصاری را ولایت حضرموت داد و کنده را نیز ضمیمۀ قلمرو ولایت او کرد و تاگاه وفات او علیه السلام کار بر این نهج بود. لکن پس از رحلت پیغامبر (ص) آنگاه که ابی بکر بزیادبن لبید وفات رسول صلوات اﷲ علیه را بنوشت و دستور داد تا از مردم آنجا بیعت بر خلافت او بستاند اشعث بن قیس با عده ای کثیر از مردم کنده از بیعت ابی بکر امتناع ورزید و میان آن گروه و زیاد جنگ افتاد. و زیاد و یاران وی هزیمت شدند و از ابی بکر مدد خواست و ابی بکر به مهاجر بن ابی امیه والی صنعاء نوشت تا بمدد زیاد شتابد و او با سپاهی بحضرموت شد و بار دیگر میان زیاد و یاران اشعث جنگ درگرفت و غلبه زیاد را بود و اشعث را اسیر گرفته به ابی بکر فرستادند و او به ابی بکر گفت مرا مکش و برای جنگهای خویش نگاهدار و خواهر خود ام فروه را بزنی بمن ده سوگند با خدای که من پس از مسلمانی رده نیاوردم، لکن در ادای صدقه بخل ورزیدم و ابی بکر بر او ببخشود و ام فروه را بزنی به وی داد و از آنان محمدو اسحاق و ام قریبه و حبانه آمد و او پیوسته بمدینه ببود تا آنگاه که بغزا بعراق شد و در کوفه وفات یافت و حضرت حسن بن علی علیه السلام بر وی نماز گزارد. (نقل به اختصار از معجم البلدان). و رجوع به فهرست عقدالفرید ج 1، 3، 5، 6 و حبیب السیر ج 1 ص 14، 21، 92، 157، 159، 186 و ج 2 ص 395 و 415 و امتاع الاسماع ج 1 ص 509 و عیون الانباء ص 207 و تاریخ الحکماء قفطی ص 150 و 367 وحلل سندسیه ص 298، 299 و مجمل ص 145، 151، 154، 170، 179، 193، 432، 479 و ضحی الاسلام و قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
حضرموت
(حَ رَ مَ)
یعنی چشمه های آب داغ، یکی از شهرهای حصار دار لفتالی میباشد. (یوشع 19: 25). و دور نیست که همان حمام یا چشمه های گرمی باشد که بمسافت یک میل بجنوب طبریه واقع و همواره بواسطه آبهای کبریتش معروف به وده، بموافق طب شست و شودر آنها برای بعضی امراض جلدیه نافع بود. لکن بهیچوجه از آنها نتوان آشامید و بالفرض باعث تهوع و غثیان شود. در حوالی این چشمه، آثار شهری نمودار است که دور نیست حمون و حموت دور باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمت
تصویر حرمت
(دخترانه)
احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورموت
تصویر ورموت
نوعی شراب سفید آمیخته با مواد خوش بو و مقوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
آزمند شدن، حریص شدن، خوگر شدن، معتاد شدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
حرمت ها، احترام ها، عزّت ها، حرام بودن ها، جمع واژۀ حرمت
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ)
ابن عامر اسدی. یکی از اصحاب پیغمبر است. وی با هیأتی از طرف بنی اسد نزد پیغمبر فرستاده شد. صاحب قریحه بود و اشعار نیک میسرود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
منسوب به حضرموت که از بلاد یمن است. (الانساب) (آنندراج). ج، حضرمیون. حضرمیین. حضارمه. (آنندراج).
- نعل حضرمی، نعلی لطیف و باریک
لغت نامه دهخدا
(حُ رُ)
جمع واژۀ حرمت. (ترجمان عادل بن علی).
- حرمات اﷲ، آنچه واجب است قیام به آن و حرام است تفریط در آن
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به مشرق خوزستان
لغت نامه دهخدا
(حَ)
هارمون. یکی از دهات لاریجان است. رجوع به سفرنامۀ استراباد و مازندران رابینو ص 115 و ترجمه آن ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
به معنی قلۀ بلند و یا بمعنی ممتنعالوصول یا مقدس میباشد و صیدونیان آنرا سریون درخشنده و اموریان سیز یا شیز میگفتند. (غزلهای سلیمان 4:8). اما عبرانیان آنرا کوه سیؤن مینامیدند. (سفر تثنیه 4:48). و آن قسمت مرتفع کوه شرقی میباشد که بمسافت 40 میل بشمال دریای جلیل و 30 میل بجنوب غربی دمشق واقع، و فعلاً به جبل الشیخ معروف است، و چون دارای سه قله میباشد در مزمور 42:6 آنرا کوههای حرمون خطاب نموده است. و در ایام سابق در طرف شمال ملک بنی اسرائیل واقع میشد. (سفر تثنیه 3:8 و 4:48 و صحیفۀ یوشع 11:3 و 17 و 13:11). و حرمون و تابور نمونۀ نیکوئی برای سایر کوههای زمین موعود میباشد. (مزامیر89:12 و 133:3). بعید نیست که قصد از اسمهای متعدد آن، قله های مختلفش باشد. (انجیل متی 3:9 سرود 4:8 و اول تواریخ ایام 5:23). ارتفاعش از سطح دریا نه هزارو چهارصد قدم میباشد و برفش در بعضی جاها در تمام سال باقی ماند و از دور مثل خطوط سیمین نمودار گردد وگاهی از اوقات آن قله هایی را که به کوه دحی معروف وبشمال وادی یزرعیل واقع است حرمون صغیر گویند، لکن جبل شیخ فقط همان کوهی میباشد که در کتاب مقدس حرمون نامیده شده است و تخمیناً بمسافت 30 میل از شمال شرقی به جنوب غربی امتداد یافته سنگهایش آهکی و طباشیری و سخت میباشد. در دامنۀ شرقی و جنوبیش بعضی سنگهائی که از کوه آتش فشان اند دیده شود. سرش دارای سه قله میباشد که دو تا بطرف مشرق و یکی بطرف مغرب واقع شده و مسافت دو تای شرقی از یکدیگر چهارصد ذرع و ارتفاعش نه هزار و چهارصد قدم میباشد. اما قلۀ سوم بقدر ششصد ذرع بطرف مغرب مسافت دارد و بقدر یکصد قدم از آنها پست تر و فیمابین اینها وادیی است و این قله را مطبخیه و قلۀ جنوبی را قصر عنتر گویند. محل دیوارداربیضی شکلی با سنگهای تراشیده در آنجا دیده شود و هیکل مخروبه ای در پهلوی آن، و مغاره ای نیز در نزدیکی همان هیکل واقع است و در فصل زمستان برف از قله بمسافت پنجهزار قدم به اطراف امتداد یابد، لکن در تابستان تماماً آب شده تا ماه دوم پائیز اندکی ماند، لهذا وقتی برای بالا رفتن بر آن کوه بهتر و مناسب تر از سه ماه تابستان نمی باشد و خرس و روباه و گرگ و سایر درندگان در آنجا دیده شود. باید دانست که قله های مسطوره مثل بعضی از کوهها برهنه و خالی از گیاه نیست بلکه انواع علفهای غریبه بر آنها میروید و از قله اش بسیاری از زمینهای اراضی مقدسه و شهرهای صور و صیدا و بحرالروم و کوه کرمل و جرزیم و تپه های اطراف اورشلیم و بحیرهالموت و جلعاد و نبو و وادی اردن و جنیسارت و دمشق و لبنان نمایان است. فتوحات یوشعبن نون تقریباً تابه حرمون بود. (صحیفۀ یوشع 11:17). و قوم یهود در وصف هیئت و شبنم کوه مرقوم مبالغه از حد نموده اند. (مزامیر 89:12 و 133:3). و لفظ حرمون در کتب عهد جدیدبهیچ وجه مذکور نیست لکن بعید نیست که همان کوه تجلی باشد. (انجیل متی 17 و انجیل مرقس 9). و همواره برقلۀ آن کوه ابر بسیار متراکم بود و بزودی پراکنده گردد و گاهی ابرها قطعات مختلف یافت شود و پرواضح است که مسیح قبل از تجلی در قیصریه فیلپس یعنی بانیاس حالیه بوده که در دامنۀ کوه حرمون واقع و در آنجا مکان های چندی میباشد که با مکان تجلی بخوبی مناسبت دارد و شخص با دقت میتواند بگوید که موقع تجلی همان کوه حرمون بوده است نه تابور چنانکه تقلیدیین گمان برده اند. رجوع به تابور شود. (قاموس کتاب مقدس ص 317)
لغت نامه دهخدا
لغتی هندی است و آن اردء اجناس آهن است
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غرمود. غورمود. در اصطلاح گاریچیان غذا و خوراک اسبان: غرموت دادن
لغت نامه دهخدا
(ثَمْ مَ)
ضری. ضراءه. آزمند و حریص گردیدن. (منتهی الارب). سخت حریص شدن. (زوزنی) : ضراوت سفها در افساد حال و اتلاف مال رعیت زیادت می گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 383). قوت و ضراوت ابوعبداﷲ طائی در مباشرت حرب و چیرگی او بر سفک دماء وفتک اولیای خویش بدید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351)، حریص بودن بر صید، در پی صید دونده شدن سگ. (منتهی الارب). در پی صید دویدن سگ، خوگر شدن چیزی را، و منه قول عمر (رض) : ایّاکم و هذه المحازر فان لها ضراوه کضراوه الخمر. (منتهی الارب) ، خوف کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نوعی از شراب. (یادداشت مؤلف). شراب سفید که در آن مواد عطرآگین می آمیزند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ بی)
آمیختن، برکندن پوست درخت، سخت بزه کردن کمان، لحن کردن در کلام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
حضرت. آقایان. مخدومان. بزرگان. (آنندراج) ، حضرات خمس الهیه، پنج محضر و مقام است به اصطلاح عرفا که جرجانی آن ها را چنین تعریف نموده است: 1- حضرت غیب مطلق و عالم آن عالم اعیان ثابته میباشد. 2- حضرت علمیه که برابر حضرت شهادت مطلق است، و عالم آن عالم ملک باشد. 3 و 4- حضرت غیب مضاف که دو بخش دارد نخست آنکه بحضرت غیب مطلق نزدیک است وعالم آن عالم ارواح جبروتی و ملکوتی یعنی عالم عقول و نفوس مجرد باشد دوم آنکه بشهادت مطلق نزدیک است وعالم آن عالم مثال است و بعالم ملکوت نامیده شود. 5- حضرت جامع چهار حضرت گذشته است، و عالم آن عالم انسان جامع همه عوالم میباشد. (تعریفات صص 60- 61)
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ)
جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
یعنی دهات، و آن منزل دومین بنی اسرائیل میباشد. (سفر اعداد 11: 35 و 12: 16 و 33 و 17 و 18 و تثنیه 1: 1). گمان میبرند که همان عین قدیره میباشد که بمسافت 40 میل بشمال شرقی کوه سینا واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
چیدۀ ناخن. (منتهی الارب). قلامه.
- حذرفوتی نداشتن، هیچ نداشتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خاراگوشی گونه ای می سپید خوشبوی شراب سفید که در آن مواد عطر آگین می آمیزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرموت
تصویر غرموت
غذا و خوراک اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
حریص گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضرات
تصویر حضرات
آقایان، مخدومان، بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضرمی
تصویر حضرمی
منسوب به حضرموت از مردم حضر موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
جمع حرمه، گرامش ها، آبروها، ناشکستنی ها جمع حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورموت
تصویر قورموت
ترکی استرخور آمیزه کاه و جو و اسپست
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی استرخور آمیزه کاه و جو واسپست مخلوطی از کاه و یونجه که باسب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضراوت
تصویر ضراوت
((ضَ وَ))
حریص شدن، معتاد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورموت
تصویر ورموت
((وِ))
شراب سفید که در آن مواد عطرآگین می آمیزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرموت
تصویر قرموت
((قُ))
مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرموت
تصویر غرموت
((غُ))
غرمود. قرموت، غذا و خوراک اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضرات
تصویر حضرات
((حَ ضَ))
جمع حضرت، اشخاص حاضر و موجود، برای تعظیم کسان استعمال می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
فرهنگ واژه فارسی سره