- حصر
- فرا گرفتن همه را بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد احاطه، محاصره احاطه، محاصره
معنی حصر - جستجوی لغت در جدول جو
- حصر
- دور چیزی را گرفتن، احاطه کردن مثلاً حصر آبادان
شمارش کردن
انحصار
- حصر
- در نطق و سخن درماندن، تنگدل شدن، تنگدلی، بخل، عجز در سخن
- حصر ((حَ))
- محاصره کردن، احاطه کردن
- حصر ((حَ صَ))
- به سخن درماندن، تنگدل شدن، تنگدلی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غوره ساییده، خرمای خام خرمای نارس، انگور نارس غوره کنشتو غوره انگور انگور نارس
غوره، دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد
محاصره کننده، در حصار گیرنده، مانده
تنگی زفتی
بوریا
بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی
کاخ، کوشک
پسین، ایوار، روزگار
بینائی، چشم
محصور کننده، بازدارنده
گرمی گرم تبسا سوزنده سوزان گرم مقابل بارد: دوای حار. یا حار رطب. گرم تر
ولع، طمع، آرزو، هوا، زیادت جویی، حریصی
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
درشت و سطبر گردیدن
پرهیز کردن، اجنتاب، ترس، بیم، هراس، دوری
فربه و ستبطر شدن، درشت و گرد اندام گردیدن
دانشمند یهود، عالم یهود شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن شاد شدن، شادمانی، شادمانه کردن، شاد کردن
تقدیر کردن، تخمین نمودن، دید زدن، برآورد کردن
برانگیختن، روز رستاخیز و قیامت
برهنه کردن، آشکار کردن، رنجه کردن، حسرت
کندن زمین، فرو بردن چاه
لجاج کردن، استبداد کردن محتکر، احتکار کننده، مستبد محتکر، احتکار کننده، مستبد
خرد شماری خوار شمری
محاصره کردن، محصور کردن کسی یا سپاهی را
سنگ ریزه ها