جدول جو
جدول جو

معنی حصر - جستجوی لغت در جدول جو

حصر
دور چیزی را گرفتن، احاطه کردن مثلاً حصر آبادان
شمارش کردن
انحصار
تصویری از حصر
تصویر حصر
فرهنگ فارسی عمید
حصر
در نطق و سخن درماندن، تنگدل شدن، تنگدلی، بخل، عجز در سخن
تصویری از حصر
تصویر حصر
فرهنگ فارسی عمید
حصر
(تَ رُ)
حصر چیزی، وارسیدن همه آنرا. فراگرفتن همه را. گرد گرفتن کسی را. احاطه کردن، محاصره کردن. اندر حصار کردن. (تاج المصادر بیهقی). در حصار کردن:
اعداش را نبد مدد الاّ عذاب و حصر
خوش باد آن پسر که پدر باشدش چنان.
منوچهری.
بر سریر جاه بادی متکی
حاسدان جاه تو در حبس و حصر.
سوزنی.
، شمردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
چو این اوصاف نیکو حصر کردم با خرد گفتم
بدین دعوی که برخیزد در این معنی چه فرمائی.
انوری.
بلند پایۀ قدرش چه جای فهم و قیاس
فراخ مایۀ فضلش چه جای حصر و بیان.
سعدی.
، بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان عادل). بازداشتن از سفر و غیر آن، محدود کردن. منحصر کردن. محصور کردن، قبض آوردن شکم. شکم گرفتن. شکم بگرفتن. (زوزنی) (ترجمان عادل) (تاج المصادر بیهقی) ، تنگدل شدن، تنگ گرفتن بر کسی، حصار بر شتر بستن. پالان بستن شتر را، حصر به سر. نگاه داشتن راز در سخن، (اصطلاح معانی و بیان) قصر، اثبات حکم برای چیزی ونفی آن از ماعدای آن. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود:
هست ایاک نستعین هم بهر حصر
حصر کرده ست استعانت را و قصر.
مولوی.
، ممنوع و بازداشته شدن از هر چیزی که باشد، عاجز شدن از چیزی. درماندن. (تاج المصادر بیهقی). ماندگی. درماندگی، درمانده شدن. (ترجمان عادل) ، تنگی سینه، حصر کردن به، قصر کردن به. اقتصار کردن به. منحصر کردن به. بسنده کردن به. وقف، (اصطلاح فقه) بعلت مرض از وصل بمکه یا عرفات و مشعرممنوع شدن محرم. و چنین کس حیوانی را که بقربانی تخصیص داده بوده است یا حیوانی دیگر و یا قیمت آن را بمکه ارسال می کند و پس از انجام تقصیر محل میشود، آوردن چیز بشمار معین و محدود. (از تعریفات جرجانی ص 60).
- بی حد و حصر، بیشمار. بی مر. بی قیاس که بشمار ناید از بسیاری.
- حصر کلی در جزئی، (اصطلاح منطقی) مانند حصر نوع در جنس. رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- حصروراثت، (اصطلاح حقوقی جدید) انجام تشریفات قانونی برای به رسمیت شناخته شدن و محدود شدن وارثان شخص درگذشته
لغت نامه دهخدا
حصر
(حَ)
احاطه. محاصره. و در فارسی با فعل کردن و شدن صرف شود
لغت نامه دهخدا
حصر
(حَ صِ)
بخیل. مردی گران جان که هیچ خیر ندهد. (مهذب الاسماء). فرومایه، بسته، عاجز، مرد رازدار
لغت نامه دهخدا
حصر
(حُ صُ)
جمع واژۀ حصیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
حصر
(حُصْ / حُ صُ)
شکم گرفتگی. احتباس غایط. (ناظم الاطباء). گرفتگی شکم. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). شکم گرفتگی. بسته شدن شکم. بستگی. یبوست. سده
لغت نامه دهخدا
حصر
فرا گرفتن همه را بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد احاطه، محاصره احاطه، محاصره
فرهنگ لغت هوشیار
حصر
((حَ صَ))
به سخن درماندن، تنگدل شدن، تنگدلی
تصویری از حصر
تصویر حصر
فرهنگ فارسی معین
حصر
((حَ))
محاصره کردن، احاطه کردن
تصویری از حصر
تصویر حصر
فرهنگ فارسی معین
حصر
حد، محدودیت، تنگدلی، احاطه، محاصره، احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن، محصور کردن، تنگ گرفتن، شمارش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصرم
تصویر حصرم
غوره، دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
نام شهری است در مرز جنوبی فلسطین که بمغرب قادش واقع بود. (سفر اعداد 34:4، صحیفۀ یوشع 15:3). و فعلاً آنرا القدیره گویند و در میانۀ کنعان و دشت واقع میباشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سمعانی گوید: نسبت است به حصر. جمع واژۀ حصیر
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حصری بغدادی ابوالحسن علی. بصری بود و ببغداد نشستی و صحبت با شبلی داشتی. معبر عظیم بود و با اصحاب خود سماع کردی. در پیش خلیفه او را غمز کردند. خلیفه از وی تحقیقاتی کرده و رهایش کرد. (از تذکره الاولیاء ج 2 صص 288- 291). وی به سال 361 هجری قمری در بغداد درگذشت. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 783)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
قیروانی ابراهیم بن علی بن تمیم، مکنی به ابی اسحاق (390- 453 هجری قمری). شاعری از مردم قیروان علاوه بر کتبی که در ذیل نام او ابراهیم بن علی... بدو نسبت داده شد، او راست: کتاب نورالطرف و نورالظرف. رجوع به ابراهیم بن علی... در این لغت نامه و عیون الانباء جزء اول ص 139 و معجم الادباء ج 1 ص 385، و ابن خلکان ج 1 و ص 15 و تتمۀ صوان الحکمه و قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی و خاندان نوبختی و معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
قضیۀ حصریه، قضیۀ محصوره. رجوع به محصوره و حصر قضایا شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
نسبت به حصرم پدر غوربن حصرم. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
بازداشته شده از سفر و مانند آن بواسطۀ بیماری. (از منتهی الارب). بازداشته شده و تنگ گرفته شده بواسطۀ بول، محاصره شده. (ناظم الاطباء). آنکه دشمن او را تنگ گرفته باشد. (از منتهی الارب). احاطه شده. (ناظم الاطباء). شهربند شده. بازداشته شده بواسطۀ دشمن، متعرض شده، مزاحم شده، قبض شده. منقبض. (شکم) ، ممنوع شده. (ناظم الاطباء). بازداشته شده از عمل و تصرف.
- محصر شدن، از عمل وتصرف بازداشته شدن: گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حل ّ باشد یا در حرم. (کشف الاسرار ج 1 ص 527)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
محاصره کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). درحصار گیرنده. شهربندکننده، ماده شتری که سوراخ پستان وی تنگ شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازدارنده، متعرض شونده. مزاحمت کننده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) به حصر درافتاده. رجوع به حصر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حصیری. شاعری فارسی زبان. در بعضی نسخ خطی لغت نامۀ اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخۀ دیگر خطیری است. و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است:
چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه
که توئی خیر و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
رجوع به خطیری شود
قیروانی علی بن الحصری، مکنی به ابی الحسن. شاعری است قیروانی و او پسرخالۀ حصری، ابراهیم بن علی بن التمیم قیروانی است. (روضات الجنات)
علی بن عبدالغنی. ملقب به شیخ القراء. مقری است
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ مَ)
یکی حصرم. یک حبۀ غوره، یک خرمای نارسیده. ج، حصرم
لغت نامه دهخدا
(حِ)
کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه. (مهذب الاسماء). در نسخه ای: از کرنه و گیاه
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ می یَ)
غوره وا. آش غوره. (دهار). گورک وا. (مهذب الاسماء). غوره با. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
بخیلی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پرکردن، چنانکه مشک را از آب، حصرمۀ قوس، بزه کردن کمان را. سخت بزه کردن کمان. (مهذب الاسماء) ، حصرمۀ قلم، تراشیدن خامه را، حصرمۀ حبل، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
و حصر سوسیم (قریۀ اسبان) یکی از شهرهای شمعونیان است که در مرز و جنوبی یهودا واقع میباشد. (صحیفۀ یوشع 19: 15 اول تواریخ ایام 4: 31). لیکن ولتون بر آن است که در وادی سینا در نزدیکی غزه بوده است و کاندر بر آن است که همان پست سوسین میباشد که به جنوب حبرین واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
تنگی و بخیلی
لغت نامه دهخدا
(حَ رُلْ وُ)
ده وسطی، جایی در مرز و بوم حوران. (حزقیل 47:16). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
یعنی چشمۀ ماده، مرز و بوم زمین موعود میباشد. (سفر اعداد 34: 9 و 10 جز 47: 17 و 48: 1). یورتر بر آن است که این دو اسم دو ده میباشند که بمسافت شصت میل بمشرق شمال شرقی دمشق مسافت دارد و در آنجا چشمه های چندی است که از زمین میجوشد و ستونهای شکسته و آثار خرابیهای دیگر نیز موجود است. اما کوک بر آن است که حصر و عینان همان چشمه های داره میباشد و آن چشمه ای است که در وسط سلسله کوه های شرقی واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصربه
تصویر حصربه
تنگی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
غوره ساییده، خرمای خام خرمای نارس، انگور نارس غوره کنشتو غوره انگور انگور نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصر
تصویر محصر
محاصره کننده، در حصار گیرنده، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصر
تصویر محصر
((مُ ص))
محاصره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصرم
تصویر حصرم
((حِ رِ))
غوره انگور، میوه نارس
فرهنگ فارسی معین