جدول جو
جدول جو

معنی حصده - جستجوی لغت در جدول جو

حصده
(حَ صَ دَ)
جمع واژۀ حاصد. درودگران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفده
تصویر حفده
احفادها، فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان، جمع واژۀ احفاد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی بیماری عفونی که از طریق غذای آلوده منتقل می شود و به دستگاه گوارش صدمه می زند، تیفوئید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاده
تصویر حاده
مؤنث واژۀ حاد، تند، برنده، تیز، قاطع، نافذ، تند و تیز از لحاظ طعم
فرهنگ فارسی عمید
(حَ صِ بَ)
باد سخت که سنگ ریزه دارد، ارض حصبه، زمین سنگ ناک
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ دَ)
حرد. بیماریی است در دست و پای شتر، یا خشک شدن اعصاب دستهای او بواسطۀ زانوبند که گاه رفتن دست بر زمین کوبد
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ دَ)
شهری است به یمن و اهل آن نخستین کسان بودند که از عنسی پیروی کردند. (معجم البلدان). شهری است بر ساحل دریای یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ دَ)
جمع واژۀ حاسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ لَ)
یکی حصل، یعنی یک غورۀ خرما یا یک شکوفۀ زرد خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ)
حسکه. شمعدان بلورین یا مسین. (دزی ج 1 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگ ریزه. (دهار). ریگ. جمره. رمل. یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیدۀ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزۀ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست. (تحفه) ، سنگ که در مثانه بود. سنگ که در گرده بود. سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید از کمیز منجمد که همچو سنگ ریزه گردد یا از تحجر خلطی غلیظ به علت استعمال اغذیۀ لزجه، عقل. خرد. (مهذب الاسماء). هوش. (منتهی الارب). رای
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ بَ)
سنگریزه، و یکی از آن، و این نادر است
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ بَ / حَ صَ بَ)
سرخجه. (مهذب الاسماء). دانه های سرخ و باریک و سوزنده که بر بدن پدید آید. (غیاث). سرخژه. (السامی فی الاسامی). سرخچه. (زمخشری). هسبت. (زمخشری). بضم ها و فتح باء، سرخچه. (خلاص نطنزی). بفتح حاء و باء، جوشهای سرخ پراکنده باشد چون دانۀ گاورس و در ابتداء چون کیک گزیدگی نماید. بعلت سرخجه. (مهذب الاسماء). حصبه و حصبه، سرخجه. (منتهی الارب). تهانوی میگوید: بفتح حاء مهمله و سکون صاد مهمله در لغت بیماریست که بر اندام انسان برآید با تب و حصب بفتح صاد مصدر آن است. چنانچه در صراح گفته، اطباء گویند: حصبه، دانه هایی باشد سرخ رنگ مانند دانۀ جاورس.در آغاز ظهور بر بدن آدمی، مانند جای گزیدن کیک بروز کند. سپس دانه دانه شود، لیکن چرک نکند، بلکه مانندخشکریشه باشد و سبب آن صفراء حار رقیق. و بیشتر اوقات مانند این صفراء از غلیان و گرمی خون و سوزش آن حاصل شود. و بهمین جهت است که میگویند حصبه آبله ای است صفراوی. و آبله حصبه ی است دموی. و حصبۀ مضاعف حصبه ای را نامند که در اندرون هر دانه ای دانۀ دیگری تولید شود. و همچنان است آبلۀ مضاعف. و حصبۀ مضاعف خالی از خطر نباشد چه دلالت بر این کند که ماده نیرومند و بسیار است و حصبۀ مختلط حصبه را نامند که از حصبۀ مضاعف و غیر مضاعف تولید شده باشد. چنانچه در آقرائی بیان کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و داود ضریر انطاکی گوید: حصبه، فضلات مایبقی من دم الطمث تتأخر عن الجدری غالباً فی ضعاف الامزجه، لعدم نهوض القوی بدفع الکل دفعه و جمیع ماتقدم فی الجدری آت هنا، ککونها فتاله اذ اظهرت سوداء او زرقاء او اختفت بعدالظهور و عدم ظهورها اذا تقدم شرب لبن الاتان الی غیرذلک - انتهی. بنابراین در اصطلاح اطبا مرض سرخجه را گویند که عارض اطفال گردد. شرح و تفصیل این مرض را یونانیان در کتب خود ذکر نکرده بودند و کتب جالینوس که اکمل و اجمع کتب آنان است، از تفصیل سبب و علاج این بیماری و بیماری جدری خالی است و محمد بن زکریای رازی نخستین کسی است از اطبا که در این دو مرض بطریق علمی تحقیق کرده است. ولیکن در تداول عوام امروز حصبه مرض دیگری است که اروپائیان تیفوئید گویند و این برخلاف اصطلاح اطبای قدیم است. بهرحال اطلاق حصبه بر این مرض اصطلاحی عامیانه است و قدما این گونه امراض را بطور کلی در حمیات وبائیه ذکر میکردند. در کتاب شرح اسباب پس از ذکر سبب این دو مرض گوید: و هذه الفائده من نتایج افکار الرازی فانه اول من ذکر السبب الفاعلی لهذا المرض و انه لم لایفلت منه احد. و جالینوس و ان کان قد ذکره فی عده مواضع من کتبه لکنه لم یبین له سببا مقنعا و لاعلاجاً کافیا الا انه یمکن ان یکون قد ذکره فی کتبه الذی لم یترجم بالعربی. آهه. شرک:
قحط و غلائی حادث شد که کس را از نایافت قوت قوت نماند، و دانۀ دل چون دانۀ نار از پوست میخورد و هر حصبه که بر ظاهر حیوانی میدمید بقوت جاذبه در اندرون می کشید تا گل رخسارها پژمرده شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 325).
حصبه و قولنج و مالیخولیا
سکته و سل و جذام ماشرا.
مولوی.
- حصبۀ جیدۀ فرنگ، نوعی حصبۀ سبک.
- حصبۀ حام، فرفر.
- حصبۀ ردیۀ فرنگ، حصبۀ سنگین و خطرناک.
- حصبه گرفتن، واگرفتن حصبه از کسی. مبتلا بمرض حصبه شدن.
- حمای حصبه (ح ب / ح ص ب / ح ص ب ) .
- لیلهالحصبه، شبی که بعد از ایام تشریق است
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
تأنیث حصید. کشت دروده. درویده. بدروده. بدرویده، زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء) ، کشت زار
لغت نامه دهخدا
(حِ صَ نَ)
جمع واژۀ حصن
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ دَ)
جمع واژۀ حافد. (دهار) (مهذب الاسماء). حفد. خدمتگاران. یاریگران. (منتهی الارب). خدمه. (اقرب الموارد). اعوان. (مهذب الاسماء). خادمان. یاران، دختران. دخترکان، نبیرگان. نوادگان، دامادان و خسران. (منتهی الارب) ، صناع الوشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
خرمای آرد ساخته با خون آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حادْ دَ)
تأنیث حاد. تند. تیز، رائحۀ حادّه، ای ذکیه، بوئی تند. بوئی تیز، سواره. (طب ّ) ، مقابل مزمنه. (در بیماری).
- زاویۀ حادّه، زاویۀ تنگ تر از قائمه و منفرجه (هندسه). رجوع به حادّ و زاویه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ دَ)
بسیار ستاینده. (منتهی الارب). بسیار حمدکننده اشیاء را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بنت واثق الهیتینه. یکی از زنان بسیار دانشمند که در حدیث و فقه و دیگر علوم عصر خویش تبحر داشت. و در اواخر قرن چهارم هجری در بغداد میزیست و فصاحت و طلاقت لسان مخصوص داشت. وعظ و نصایح سودمندش خیلی مؤثر بوده و در مجلسی مخصوص بخویش وعظ میکرد و ابن سمعان که یکی ازمشاهیر محدثان است از وی احادیثی روایت میکند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
محموده. (از اقرب الموارد) : امراءه حمده، ای محموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِدْ دَ)
جمع واژۀ صداد. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به صداد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
پیراهن کوچکی که در زیر جامه پوشند. ج، اصد، اصاد. (اقرب الموارد). و آنرا دختران خردسال پوشند. یا صدره است. (از قطر المحیط). رجوع به صدره شود. شاماک. (تاج المصادر بیهقی). اصیده. (قطر المحیط). رجوع به اصیده شود. مؤصده. (قطر المحیط). رجوع به مؤصده شود. پیراهن کوچک دختران خردسال یا پیراهن کوچک که زیر جامه پوشند. (آنندراج). پیراهن خرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). پیراهن کوتاه که زیر جامه پوشند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
مجتمع قوم. ج، اصد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جای جمع شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
پاره از چیزی شکسته. ج، قصد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصده
تصویر اصده
زیرجامه، پیراهن کوچک پیراهنک، شاماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصده
تصویر قصده
شکسته: از چوب یااز نی برگ نو شاخه نو که از خاربن برآید
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیماری که بگونه دانه های سرخ و باریک و سوزنده بر بدن پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمده
تصویر حمده
ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاده
تصویر حصاده
هنگام درو، درویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاه
تصویر حصاه
هوش، یک سنگریزه، تیزی زبان واحد (حصی) (حصا) سنگریزه، جمع حصیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفده
تصویر حفده
یاران، دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاده
تصویر حاده
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاه
تصویر حصاه
((حَ))
سنگریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصبه
تصویر حصبه
((حَ بِ))
تیفویید، بیماری که در اثر خوردن آب، سبزی یا میوه آلوده به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین