قسمت زائد در هر چیزی، در علوم ادبی بخش میانی هر مصراع، کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد، آنچه با آن درون چیزی را پر می کردند مانند پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک می کردند، برای مثال از حشو چرخ پر نشد جوف همتت / سیمرغ همتت نه چون مرغان ارزن است (انوری - ۸۴ حاشیه) برجستگی های ریز در تار و پود پارچه، برای مثال قبا گر حریر است و گر پرنیان / به ناچار حشوش بود در میان (سعدی۱ - ۳۷) حشو قبیح: در علوم ادبی حشوی که در آن معنی تکرار شود و این از معایب کلام است مانند کلمۀ «نهان» و «مستتر»، برای مثال از بس که بار منت تو بر تنم نشست / در زیر منت تو نهان است و مستتر حشو متوسط: در علوم ادبی حشوی که بود و نبودش یکسان باشد، یعنی نه خوب باشد و نه بد مانند «ای دلربا»، برای مثال ز هجر روی تو ای دلربای سیمین تن / دلم ندیم ندم شد تنم عدیل عنا حشو ملیح: در علوم ادبی حشوی که بر زینت کلام بیفزاید و معنی آن نیز مطبوع و پسندیده باشد مانند «که روانش خوش باد»، برای مثال پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان (حافظ - ۷۷۶)
قسمت زائد در هر چیزی، در علوم ادبی بخش میانی هر مصراع، کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد، آنچه با آن درون چیزی را پُر می کردند مانندِ پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک می کردند، برای مِثال از حشو چرخ پُر نشد جوف همتت / سیمرغ همتت نه چون مرغان ارزن است (انوری - ۸۴ حاشیه) برجستگی های ریز در تار و پود پارچه، برای مِثال قبا گر حریر است و گر پرنیان / به ناچار حشوش بُوَد در میان (سعدی۱ - ۳۷) حشو قبیح: در علوم ادبی حشوی که در آن معنی تکرار شود و این از معایب کلام است مانند کلمۀ «نهان» و «مستتر»، برای مِثال از بس که بار منت تو بر تنم نشست / در زیر منت تو نهان است و مستتر حشو متوسط: در علوم ادبی حشوی که بود و نبودش یکسان باشد، یعنی نه خوب باشد و نه بد مانند «ای دلربا»، برای مِثال ز هجر روی تو ای دلربای سیمین تن / دلم ندیم نَدَم شد تنم عدیل عنا حشو ملیح: در علوم ادبی حشوی که بر زینت کلام بیفزاید و معنی آن نیز مطبوع و پسندیده باشد مانند «که روانش خوش باد»، برای مِثال پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد / گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان (حافظ - ۷۷۶)
از فارسی پشت باشد. (از دزی ج 1 ص 89) ، به مجاز از پای درآوردن. درهم شکستن: شیر گوزن و غرم را نشکرد چونانکه تو اعدات را بشکری. دقیقی. پدرت آنکه شیر ژیان بشکرد بگردون گردان همی ننگرد. فردوسی. چو بسیار شدگفتها می خوریم بمی جان اندوه را بشکریم. فردوسی. بزرگی بفرجام هم بگذرد شکار است و مرگش همی بشکرد. فردوسی. کس از گردش آسمان نگذرد وگر برزمین پیل را بشکرد. فردوسی. رمد شیر از او هر کجابگذرد به یک زخم پیل ژیان بشکرد. اسدی. - آستین بشکردن، کنایه از بر زدن. بالا زدن آستین: آستین بشکرده ای برکشتنم طبل خود در زیر دامن میزنی. انوری. و رجوع به شکردن شود
از فارسی پشت باشد. (از دزی ج 1 ص 89) ، به مجاز از پای درآوردن. درهم شکستن: شیر گوزن و غرم را نشکرد چونانکه تو اعدات را بشکری. دقیقی. پدرت آنکه شیر ژیان بشکرد بگردون گردان همی ننگرد. فردوسی. چو بسیار شدگفتها می خوریم بمی جان اندوه را بشکریم. فردوسی. بزرگی بفرجام هم بگذرد شکار است و مرگش همی بشکرد. فردوسی. کس از گردش آسمان نگذرد وگر برزمین پیل را بشکرد. فردوسی. رمد شیر از او هر کجابگذرد به یک زخم پیل ژیان بشکرد. اسدی. - آستین بشکردن، کنایه از بر زدن. بالا زدن آستین: آستین بشکرده ای برکشتنم طبل خود در زیر دامن میزنی. انوری. و رجوع به شکردن شود
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک
شانه زدن، چاپلوسی، شانه زبر شدن زبر شدن پوست شانه بافندگی، بند انگشت: در پا، استخوان شانه (مشط التکف)، خرک: در ساز های زهی، شن کش شانه شانه سر آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه، جمع امشاط مشاط، خرک