جدول جو
جدول جو

معنی بشط

بشط(بُ)
از فارسی پشت باشد. (از دزی ج 1 ص 89) ، به مجاز از پای درآوردن. درهم شکستن:
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری.
دقیقی.
پدرت آنکه شیر ژیان بشکرد
بگردون گردان همی ننگرد.
فردوسی.
چو بسیار شدگفتها می خوریم
بمی جان اندوه را بشکریم.
فردوسی.
بزرگی بفرجام هم بگذرد
شکار است و مرگش همی بشکرد.
فردوسی.
کس از گردش آسمان نگذرد
وگر برزمین پیل را بشکرد.
فردوسی.
رمد شیر از او هر کجابگذرد
به یک زخم پیل ژیان بشکرد.
اسدی.
- آستین بشکردن، کنایه از بر زدن. بالا زدن آستین:
آستین بشکرده ای برکشتنم
طبل خود در زیر دامن میزنی.
انوری.
و رجوع به شکردن شود
لغت نامه دهخدا