جدول جو
جدول جو

معنی حشایشی - جستجوی لغت در جدول جو

حشایشی
(حَ یِ شی ی)
منسوب به حشایش جمع واژۀ حشیش. آنکه گیاه خشک گرد کند، عالم گیاه شناس. سحار. شجار. نباتی. گیاه شناس. عشاب. ’ذیاسقوریذس الحشایشی’ لقبی است که عرب به دیسقوریدس طبیب و گیاه شناس یونانی میدهند
لغت نامه دهخدا
حشایشی
(حَ یِ شی ی)
تقی الدین. از مشاهیر اطبا و گیاه شناسان مأۀ هفتم است و ترکیب تریاقی خاص مایۀ شهرت او گردیده است. (قاموس الاعلام ترکی به ترجمه پروفسور ابراهیمی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشاشین
تصویر حشاشین
صبّاحیّه، فرقه ای از اسماعیلیه که از حسن صباح پیروی کرده و گفته میشود در موارد عملیات نظامی حشیش مصرف می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشایش
تصویر حشایش
حشیش ها، گیاههای خشک، جمع واژۀ حشیش
فرهنگ فارسی عمید
(حَ یِ)
جمع واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) :
در حشایش چون حشیشی او بپاست
مرغ پندارد که آن شاخ گیاست.
مولوی.
دل ببیند سر بدان چشم صفی
آن حشایش که شد از عامه خفی.
مولوی.
پر گنه باب گشایش میزند
غرقه دست اندر حشایش میزند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
احمد بن عبداللطیف بن قاضی احمد مصری شافعی وی در بشبیش بسال 1041 هجری قمری متولد شد و قرآن را حفظداشت و به مصر آمد و پانزده سال بماند و بتدریس قرائت جامع ازهر منصوب شد و در 1092 هجری قمری به حج رفت و در مکه اقامت گزید و به مصر بازگشت و در بشبیش بسال 1096 هجری قمری درگذشت: او راست التحفه السنیه فی الاجوبه السنیه عن الاسئله المرضیه، در مسائل دینی که به مصر بسال 1278 هجری قمری چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ستون 566 و 567). و رجوع به ریحانه الادب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حشیش. حشیش کش، منسوب به حشیش نام بطن های چندی از عرب است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ شی ی)
رجوع به حشایشی شود
لغت نامه دهخدا
جمع حشاش، سبزکیان جمع حشاش. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشی
تصویر حشیشی
سبزکی آنکه مبتلا باستعمال حشیش است، جمع حشیشیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیشی
تصویر حشیشی
معتاد به حشیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
عرضٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
Theatrical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
théâtral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
戏剧的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
劇的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
تیاتری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
תיאטרלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
การแสดง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
극적인
دیکشنری فارسی به کره ای
حاشیه ای
دیکشنری اردو به فارسی
داستانی، روایت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
ya kuigiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
नाटकीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
tiyatral
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatrikal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
নাটকীয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatrale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
theater-
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
театральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
театральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
teatral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمایشی
تصویر نمایشی
theatralisch
دیکشنری فارسی به آلمانی