جدول جو
جدول جو

معنی حشا - جستجوی لغت در جدول جو

حشا(حَ)
نام موضعی به دیار طی، نام کوهی در الابواء میان مکه و مدینه، نام وادیئی به حجاز. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حشا(حَ)
هرچه درون حجاب است در شکم از کبد و طحال و کرش و جز آن یا مابین ضلع خلفی که در آخر پهلوست تا ورک. آنچه در شکم باشد از دل و جگر و سپرز. رودگانی. (یادداشت مؤلف). درون شکم. (منتهی الارب). اندرون تهی گاه. (محمود بن عمر ربنجنی) (زمخشری). آلت شکم. تهی گاه. آنچه اندرون شکم بوده از گرده و دل و جگر و سپرز. آنچه در شکم و سینه باشد از دل و جگر و سپرز و گرده. (یادداشت مؤلف). ج، احشاء. (منتهی الارب) ، ناحیت. ناحیه. (ربنجنی) ، صاحب غیاث گوید: اکثردل استعمال میشود، ثومش. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
حشا(تَ شَیْ یُ)
ضربت بر شکم زدن. زخم بر شکم زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، آرمیدن با
لغت نامه دهخدا
حشا
درون، اندرونه، ضربت بر شکم
تصویری از حشا
تصویر حشا
فرهنگ لغت هوشیار
حشا((حَ))
درون، اندرون
تصویری از حشا
تصویر حشا
فرهنگ فارسی معین
حشا
حاشا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشایش
تصویر حشایش
حشیش ها، گیاههای خشک، جمع واژۀ حشیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احشا
تصویر احشا
اندرونه، اندرون، درون، درونی، داخل، باطن، در علم زیست شناسی اعضای درون شکم جانوران از معده، کبد، روده ها و غیره، امعا، احشا
فرهنگ فارسی عمید
(حَشْ شا)
یوم حشاک، و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است. (الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ طُ)
حش ء به سوط، با تازیانه بر پهلو و شکم زدن، حش ء به سهم، تیر بر شکم زدن، حش ءالمراه، آرمیدن با وی، حش ء نار،افروختن آتش، دما برگرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین نرم. (مهذب الاسماء). زمین سخت. زمین سخت که بر آن باران اندک روان گردد. (آنندراج) ، زمین نرم که تا باران بسیار نبارد جاری نشود. (معجم البلدان). و لغت از اضداد است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
وادی است به عینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حشد
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حشرات. ج حشره: و یحرم الارنب و الضب و الحشار کلها کالحیه و الفاره و العقرب والجرذان و الخنافس و الصراصر (سرسرک) و بنات وردان و البواغب و القمل. (شرایع کتاب الاطعمه و الاشربه)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد، یک تن قرمطی. فاطمی. ملحد. ج، حشاشین. اسماعیلی. سبعی. باطنی. هفت امامی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نام موضعی. و یوم حشاش، نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حشاشۀرمق، بقیۀ جان در بیمار و جریح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُشْ شا)
گردآرندگان حشیش، گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی. صیدلانی. عشاب. سحار. شجار. نباتی
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جوالی که در آن حشیش باشد
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حشفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَشْشا)
نام رودی است. سرچشمۀ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیره در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
جمع واژۀ حش. خرمابنان کوتاه نابالیدۀ بی تیمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِشْ شا)
نام کوشکی از یهود به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِشْ شا)
جمع واژۀ حش. بستانها. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام شعبه ای از قبیلۀ حنیکه از بنی اشعر. (تاریخ قم ص 283) ، بنی ربیعه و دارم را گویند. (تاج العروس)
نام اطمی به مدینه بر یمین طریق قبور شهداء. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمینی حشاه، زمین سیاه بی خیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چوبی که بدان دهان بزغاله بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حشاش، سبزکیان جمع حشاش. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشائش
تصویر حشائش
جمع حشیش، سبزک ها، گیاهان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
آنکه حشیش کشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حشا، اندرونه جمع حشا آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده اندرونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشار
تصویر حشار
حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
جمع کننده یا فروشنده علف خشک، معتاد به حشیش
فرهنگ فارسی معین