- حسیب (پسرانه)
- آنکه دارای حسب و نسب است، بزرگوار
معنی حسیب - جستجوی لغت در جدول جو
- حسیب
- شمار کننده، شمارگر، شمار کن، محاسب
- حسیب
- محاسب، حساب کننده، دارای حسب و کرم، بزرگوار
- حسیب ((حَ))
- حساب کننده، محاسب
- حسیب
- شمار، شماره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بر بالش نشاندن، سیر خوراندن، سیر نوشاندن، آبچین پیچیده به گور سپردن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آزاد شده، بر حال خود گذاشته شده، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری راسکه زدند
شمارش، رایشگری، شمارشگری
زخم، کوب، ضرب
پرده از حجاب ساخته شده است
دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست
شمار، شمردن، شماره کردن، محاسب، شمارگر
کار سخت
کسی که مال او را ربوده باشند
مزد آورد، ثواب
مونث حسی: سهشی مونث حسی: امور حسیه
صاحب جمال و نیکو، خوب (نام امام سوم شیعیان)
کوته بالا
کشته مرده، آواز نرم، آوای آتش
آرمان خواه، اندوه خوار، دریغ خورنده، درمانده، وامانده
پشمینه جامه ستبر
شیر دوشیده، می خرما، خون تازه شیر دوشیده شیر، شراب خرما
پرده، چیزی که برای جلوگیری از نور جلو پنجره یا در نصب می کند برای مثال چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم / کاندر میان جانی و از دیده در حجیب (سعدی۲ - ۳۲۰)
یار، دوست، معشوق، محبوب
شمردن، شماره کردن، شماره، اندازه، در ریاضیات علمی که دربارۀ اعداد، ارقام و قواعد حسابداری بحث می کند
حساب جمّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود. ابجد
حساب جمّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود. ابجد
شیر، به ویژه شیر گاو یا گوسفند، شراب خرما
حسرت برنده، افسوس خور، خسته و مانده، ضعیف
هر عیب، نقص یا جراحت که به سبب عاملی مانند ضربه ایجاد می شود، صدمه، تماس، سایش
پشت پا، شاخه بی برگ خرما، شکاف در کوه، دمغازه استخوان دم، پشت پر، رویشگاه مو
صاحب نژاد، شعر عاشقانه
زخم، صدمه، رنج، آفت، بلا، آزار، زیان، ضرر
((حِ))
فرهنگ فارسی معین
شماره کردن، شماره، اندازه، دانش ریاضی، تخمین، برآورد، بدهی، قرض، کار خود را کردن متوجه خطر یا دشواری کار شدن، کار دست کسی بودن هوشیار بودن