جدول جو
جدول جو

معنی حسوشگی - جستجوی لغت در جدول جو

حسوشگی
(حَ سَ شَ)
دهی است از دهستان ساری باساز بخش پلاشت شهرستان ماکو 45هزارگزی شمال باختری پلاشت 19هزارگزی شمال ارابه رو اوزون ریزه به ماکو. دره. معتدل مالاریایی. سکنۀ آن 50 تن سنی کرد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو. قشلاق ایل جلالی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سودگی
تصویر سودگی
ساییدگی، فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
آسوده بودن، برای مثال ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی - ۱۰۰)آرامش، استراحت، برای مثال ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی - ۷/۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(شی ی)
مرد ناآمیزگار. (اقرب الموارد) (آنندراج). مردی که با مردم آمیزش نکند. (اقرب الموارد). وحشی، شب تاریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، رمنده از شتران و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). وحشی و رمنده. (اقرب الموارد).
- حوشی الکلام، غامض و غریب سخن. (منتهی الارب). کلام وحشی و غریب. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
فرسودگی و سحق. سائیدگی، حک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عنوان پادشاهان ایشان (ملوک چین) به میزان جاه و جلال و بزرگی شهرهای زیر فرمان پادشاه وابستگی دارد، از این رو پادشاهی را که بر شهر کوچکی فرمانروا باشد طسوشی مینامند و معنی طسوشی این است که در شهر اقامت گزید. (از اخبار الصین و الهند ص 17)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بدخواهی. رشگنی. حسد:
کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک
خدای خانه وی جای رحبه دادش غال.
عماره.
اگرچه حسودی ز هر در بود
برادر هم آخر برادر بود.
(یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
فلفل السودان اغرومی. ناغیشت
لغت نامه دهخدا
سوگوار که به معنی ماتم زده و اندوهگین باشد، (آنندراج) (برهان)، سوگوار، مصیبت زده، ماتم زده، اندوهگین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
حیات ابد. بی مرگی. رجوع به انوشه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آرامش. آرامی. نرمی. آهستگی. فراغ بال. جمعیت خاطر. راحت. استراحت. سبات. بی رنجی:
بباشیم بر آب و چیزی خوریم
وزآن پس به آسودگی بگذریم.
فردوسی.
خود و ویژگان بر هیونان چست
بباید به آسودگی راه جست.
فردوسی.
به آسودگی روز بر سر رسید
بسی لشکر از هر سوئی دررسید.
فردوسی.
از آن پس ز اسبان فرودآمدند
زمانی بر آسودگی دم زدند.
فردوسی.
به آسودگی باز برخاستند
به پیکار و کینه بیاراستند.
فردوسی.
ز نیرو و آسودگی اسب و مرد
نیندیشد از روزگار نبرد.
فردوسی.
آسودگی مجوی که از صدمت اجل
کس را نداده اند برات مسلمی.
ابوالفرج سگزی.
ای گرفتار وپای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.
سعدی.
- مگر آسودگی بر ما حرام است، جملۀ مبتذله ای است و چرا همیشه در رنج باید بود معنی میدهد.
و رجوع به آسایش و آسودن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه شهرستان ماکو 7هزارگزی شمال باختری ماکو 3هزارگزی شمال شوسۀ سنگر به دانالو. جلگه. باطلاقی. گرمسیر مالاریایی. سکنۀ آن 18 تن سنی کرد. آب آن از رود ساری سو. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو. محل قشلاق ایل جلالی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوشی
تصویر حوشی
شب بیم زای، سخن شگفت، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگی
تصویر سوگی
سوگوار ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
آرامش، آرامی، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسودی
تصویر حسودی
حسد ورزی رشکینی بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
((دِ))
آرامش، آهستگی، استراحت، راحت، فراغ بال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
اطمینان
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامش، آسایش، استراحت، راحت، فراغبالی، فراغت
متضاد: اضطراب، تشویش، دغدغه
فرهنگ واژه مترادف متضاد