آسوده بودن، برای مِثال ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی - ۱۰۰)آرامش، استراحت، برای مِثال ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی - ۷/۵۰۳)
آرامش. آرامی. نرمی. آهستگی. فراغ بال. جمعیت خاطر. راحت. استراحت. سبات. بی رنجی: بباشیم بر آب و چیزی خوریم وزآن پس به آسودگی بگذریم. فردوسی. خود و ویژگان بر هیونان چست بباید به آسودگی راه جست. فردوسی. به آسودگی روز بر سر رسید بسی لشکر از هر سوئی دررسید. فردوسی. از آن پس ز اسبان فرودآمدند زمانی بر آسودگی دم زدند. فردوسی. به آسودگی باز برخاستند به پیکار و کینه بیاراستند. فردوسی. ز نیرو و آسودگی اسب و مرد نیندیشد از روزگار نبرد. فردوسی. آسودگی مجوی که از صدمت اجل کس را نداده اند برات مسلمی. ابوالفرج سگزی. ای گرفتار وپای بند عیال دگر آسودگی مبند خیال. سعدی. - مگر آسودگی بر ما حرام است، جملۀ مبتذله ای است و چرا همیشه در رنج باید بود معنی میدهد. و رجوع به آسایش و آسودن شود
حالت و چگونگی آلوده، آمیختگی با هر چیز ناپاک، ناپاکی، برای مِثال زآن نجاسات ره و آلودگی / نور را حاصل نگردد بدرگی (مولوی - ۷۲۳)لکۀ کثیف روی لباس، برای مِثال پاک بشوی از همه آلودگی / پیرهن و چادر و شلوار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸) کنایه از اعتیاد به مواد مخدر، الکل و مانندِ آن، کنایه از عادت به کار زشت، گناه