آرامش. آرامی. نرمی. آهستگی. فراغ بال. جمعیت خاطر. راحت. استراحت. سبات. بی رنجی: بباشیم بر آب و چیزی خوریم وزآن پس به آسودگی بگذریم. فردوسی. خود و ویژگان بر هیونان چست بباید به آسودگی راه جست. فردوسی. به آسودگی روز بر سر رسید بسی لشکر از هر سوئی دررسید. فردوسی. از آن پس ز اسبان فرودآمدند زمانی بر آسودگی دم زدند. فردوسی. به آسودگی باز برخاستند به پیکار و کینه بیاراستند. فردوسی. ز نیرو و آسودگی اسب و مرد نیندیشد از روزگار نبرد. فردوسی. آسودگی مجوی که از صدمت اجل کس را نداده اند برات مسلمی. ابوالفرج سگزی. ای گرفتار وپای بند عیال دگر آسودگی مبند خیال. سعدی. - مگر آسودگی بر ما حرام است، جملۀ مبتذله ای است و چرا همیشه در رنج باید بود معنی میدهد. و رجوع به آسایش و آسودن شود