- حساره
- کرویای دشتی دست از دروغزن بکش و نان مخور - با کرویا و زیره و آویشنش (ناصر خسرو)
معنی حساره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پروندش بردگی گرفتاری این واژه در تازی تنها برابراست با: راندن فرستادن
ایوان
بی باکی دلیری شوخی گستاخی
جمع حجر سنگها
آواز آب، نام گونه ای ترانه که مردمان سرایند و خوانند سرودک قول نصنیف ترانه
سونش: سوهان زدن، سبوس جو، ساو ساوه (زر سوده سیم سوده)، پست
عداوت، کینه، دشمنی
خشم، کینه، دشمنی، تباهیده، آب کم
مونث حساس: قوای حساسه
رشک، بد خواهی
پایگاه یافتن نیک گهری
سبوسه از بیماری ها دلسوزه
خواری خردی زبونی
ماده خر
شهر نشینی آبادانی شهر
گمراهی ویزار ویزایش زیانمندی، گمراهی
حجر، سنگ، طلا و نقره
قول، تصنیف، ترانه، وجد، طرب، شور و حال صوفیان، آوازی که دسته جمعی خوانده می شود
دشوار گردیدن
بندغ شکن بادام شکن
توانگری
ایوان، صفه
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
سپند اسپند از گیاهان
ساری، سار، شاره، شار،
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
گرم، گرمسیری مثلاً بلاد حاره، در طب قدیم دارای خاصیت گرم مثلاً ادویۀ حاره
پرده، رشوه