جدول جو
جدول جو

معنی حزامون - جستجوی لغت در جدول جو

حزامون
(حَزْ زا)
محله ای وسیع به جانب شرقی واسطه و بدانجا بعض وقایع تاریخی بوده است. و آن منسوب به ساکنین آنجاست که حزام امتعه و باربران و باربندان واسط بوده اند. و در حزامون گنبدیست که گویند قبر محمد بن ابراهیم بن حسن بن علی بن ابی طالب است و قبر دیگری است که گویند قبر عزره بن هارون بن عمران است که نزد یهودو مسلمانان محترم و مزار میباشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامین
تصویر حامین
(پسرانه)
جمع حامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانون
تصویر حانون
(پسرانه)
صاحب نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دامون
تصویر دامون
(پسرانه)
در گویش مازندران دامنه جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، اطراف و دور و بر کسی یا چیزی یا جایی، گرداگرد، دوروبر، دورتادور، گردبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
(تِ مُ)
پادشاه سالامین پدر آژاکس است
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زا)
جمع واژۀ وزان. (مهذب الاسماء). به معنی آنکه بار سنجد. در حالت رفعی. رجوع به وزان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرام. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کرام شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ر ر)
جمع واژۀ کرّام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرام شود
لغت نامه دهخدا
زن غازان خان و او دختر قتلغ تیمور پسر اتابای نویان بوده است. (تاریخ غازانی ص 14). رجوع به تاریخ غازانی ص 123 و 156 شود
لغت نامه دهخدا
زاج است. (فهرست مخزن الادویه). فلامسوس. فلامن
لغت نامه دهخدا
(قَوْوا)
جمع واژۀ قوام. (اقرب الموارد) : الرجال قوامون علی النساء بما فضل اﷲ بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اﷲ و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فاًن اءطعنکم فلاتبغوا علیهن سبیلا ان اﷲ کان علیّا کبیرا. (قرآن 34/4)
لغت نامه دهخدا
حب بلسان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
جمع واژۀ غزال در حالت رفع. رجوع به غزال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تهام: و قوم تهامون،گروه منسوب به تهامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَزْ زا)
نام بازاری است به مدینه منوره و آن را سوق الخزامین می گوید. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
جمع واژۀ حناط. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در حالت رفعی. رجوع به حناط شود
لغت نامه دهخدا
(حَقْ قا)
حقاقین. جمع واژۀ حقّاق. رجوع به حقّاق شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّال. (از منتهی الارب). رجوع به حمال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حومانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جاهای درشت که نیک بلند نباشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوایی است که آن را بفارسی ماهلو و بعربی حماما خوانند. گرم و خشک است در دوم، بول را براند. (از برهان قاطع). نوعاً در زبان یونانی چندین قسم دارو از قبیل هیل و خولنجان و زردچوبه و زنجبیل را امامون گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به حماما و ماهلو و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذمور: اخذه بحزامیره، گرفت تمام آن را. (منتهی الارب). رجوع به حذافیر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ حاکم در حالت رفعی. حاکمین
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بصیغۀ تثنیه، مکه و مدینه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حسان و جمع دیگر نعتهای مذکر از حسن
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
پیرامون، گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامون
تصویر امامون
یونانی تازی شده ماهلو از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیامون
تصویر دیامون
فرانسوی آبگین از سنگ های گرانبها الماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
حاصل تجربه وامتحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامول
تصویر حامول
گل جالیز گلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزامه
تصویر حزامه
هوشیاری، آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزامت
تصویر حزامت
هوشش هوشمندی، دور اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامون
تصویر فرامون
بعد، فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزمون
تصویر آزمون
امتحان
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان اهلم رستاق آمل، روستایی از دهستان اهلم رستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی