جدول جو
جدول جو

معنی حزء - جستجوی لغت در جدول جو

حزء
(تَ شَنْ نُ)
حزء سراب چیزی را، برداشتن کوراب آن را. (منتهی الارب) ، حزء ابل،گرد کردن شتران و راندن آنان را. (منتهی الارب) ، حزء مراءه، گائیدن زن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حزم
تصویر حزم
هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری، استوار کردن و محکم کردن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزء
تصویر رزء
مصیبت بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزء
تصویر جزء
بخش، قسمت یا پاره ای از چیزی، مفرد واژۀ اجزاء
کنایه از دون پایه، هر یک از بخش های سی گانۀ قرآن
جزء جمع: ارزیابی مالیاتی
جزء لایتجزا: ذره ای که قابل تجزیه نباشد، در فلسفه جوهر فرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزب
تصویر حزب
هر یک از قسمت های چهارگانۀ هر جزء قرآن، در علوم سیاسی گروهی از مردم که دارای مرام و مسلک معینی باشند، بهره و نصیب، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزر
تصویر حزر
اندازه گرفتن به حدس و تخمین، دید زدن، برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزاء
تصویر حزاء
منجم، ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزا
تصویر حزا
آهو دوستک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزر
تصویر حزر
تقدیر کردن، تخمین نمودن، دید زدن، برآورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزز
تصویر حزز
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزک
تصویر حزک
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، غم، غمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
((حِ))
گروه، دسته، هر یک از 120 جزو قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزء
تصویر رزء
((رُ))
مصیبت بزرگ، پیش آمد بد، جمع ارزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزن
تصویر حزن
((حَ یا حُ زَ))
اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزر
تصویر حزر
((حَ))
اندازه گرفتن به حدس، تخمین زدن، در علم نجوم تقدیر ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزم
تصویر حزم
((حَ))
استواری، پیش بینی، دوراندیشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزء
تصویر جزء
((جُ))
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، جمع اجزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزء
تصویر جزء
((جُ))
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، سالک راه خدا، مقابل کل، مفرد اجزاء، جزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جزء
تصویر جزء
بند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جزء
تصویر جزء
Component
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جزء
تصویر جزء
composant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جزء
تصویر جزء
компонент
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جزء
تصویر جزء
Bestandteil
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جزء
تصویر جزء
компонент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جزء
تصویر جزء
komponent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جزء
تصویر جزء
组件
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جزء
تصویر جزء
componente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جزء
تصویر جزء
componente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جزء
تصویر جزء
componente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی