جدول جو
جدول جو

معنی حرقد - جستجوی لغت در جدول جو

حرقد
(حِ قِ)
بن زبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرقد
تصویر فرقد
(پسرانه)
هر یک از دو ستاره فرقدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرقد
تصویر مرقد
خوابگاه، آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرقت
تصویر حرقت
حرارت، گرمی، سوزش، سوختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
بچۀ گاو وحشی، گوساله، در علم نجوم فرقدان
فرهنگ فارسی عمید
(حَ / حُ قَ)
حرقت. سوز. سوزش. گرمی. سوختن. ج، حرق:
هم شناسید و ندادش صدقه ای
در دلش آمد ز حرقان حرقه ای.
مولوی.
تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش احساس کند، یا در دل یا در طعم خوراکی که سوزنده باشد سوزشی بیابد. و حرقهالبول دردی است با سوزش که موقع اخراج بول ظاهر گردد چنانچه در بحر الجواهر گفته. و حرقت نزد بلغا آن است که کلام بطوری گوید که رقت آورد و موجب بکاء شود، اگرچه ترکیب عالی و معانی بدیع ندارد، و مصنوع نباشد. و این وجدانی است، و لکن اجماع بدان شرط نیست، چنانچه در ذوق شرط است. و تلذذ بدان جز اهل دل نگیرد. و مؤثر در طبایع سلیم بود بسبب ذکر عظمت و قدرت و هیبت و بی نیازی باریتعالی و اینچنین کلام را حقیقی خوانند و یا بسبب ذکر ثنای اشخاص و محبوبان، و وقوع مفارقت احباء و اصحاب بود، و یا بیان بیوفائی دوران بود و غلبات اشتیاق و شدائد فراق و مانند آن باشد و این چنین کلام را مجازی خوانند. کذا فی جامعالصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
نام دختر نعمان بن المنذر که پیش از اسلام از جانب ایران امیر عرب بود و آنگاه که بعهد برادر او منذر بن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه که خالد بن ولید عراق را مسخر کرد این دختر رهبانیت گزید. او فصیحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را محاوراتی است و اندکی از اشعار و اقوال او مشهور است. (قاموس الاعلام ترکی). قال زیاد لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: ادمان الشراب و محادثهالرجال. (البیان و التبیین ج 2 ص 70). قال هانی ٔبن قبیصه لحرقه ابنهالنعمان - و رآها تبکی -: ما لک تبکین ؟ قالت: رأیت لاهلک غضاره و لم تمتلی ٔدار قط فرحاً الا امتلأت حزناً. و نظرت امراءه اعرابیه الی امراءه حولها عشره من بنیها کأنهم الصقور، فقالت: لقد ولدت امکم حزناً طویلاً. (البیان و التبیین ج 3 ص 97). قال هانی ٔبن قبیصه اتی حرقه بنت النعمان و هی باکیه، فقال لها: لعل احداً آذاک ؟ قالت: لا، و لکن رأیت غضاره فی اهلکم و قل ما امتلأت دار سروراً الاامتلأت حزناً. (البیان و التبیین ج 3 ص 106). و کان النعمان اذ شخص الی کسری اودع حلقته و هی ثمانمائه درع و سلاحاً کثیراً، هانی ٔبن مسعود الشیبانی و جعل عنده ابنته هند التی تسمی حرقه... (عقدالفرید ج 6 ص 111). و قیل لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: شرب الجریال، و محادثهالرجال. (عقدالفرید ج 7 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
شمشیر بسیار برنده
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است
نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
محمدآباد. و یقال: باغ حرقه از دیه های وزواه است. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(حَ قا)
جمع واژۀ حریق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جابر بن زید یحمدی ازدی حرقی جوفی، مکنی به ابوالشعثاء. یکی از أئمۀ سنت و از یاران عبدالله بن عباس است. اصل او از حرقه ناحیه ای به عمان است و او راجوفی نیز گویند، چه مدتی در ’درب الجوف’ بصره سکونت داشت. از ابن عباس روایت دارد، و عمر بن دینار از وی روایت کند. در 93 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نسبت است به حرقه، قبیله ای از همدان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ / حِ مِ)
لجن. لژن. گل سیاه و گنده و گونه برگشته. طین اسود که لون و رائحۀ آن متغیر شده باشد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دور، تنها. (منتهی الارب). فرید. وحید. منفرد. ج، حرداء، حراد، ماهی قدیدکرده. (منتهی الارب) ، کوکب حرید، معتزل منفرد از کواکب، حی حرید، قبیلۀ منفرد از دیگر قبائل از باب عزت یا قلت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ قِ)
بدخوی گران روح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
پشم. صوف احمر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ دَ)
گره خشکنای گلو. سیبک. عقدۀ حنجور. گره گلو، ناقۀ اصیل و نجیب. ج، حراقد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرقد
تصویر عرقد
دیو خار ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقد
تصویر حاقد
کینه ور، بدخواه، بد اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرود
تصویر حرود
از میان قوم دور شدن، تنها منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمد
تصویر حرمد
لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقه
تصویر حرقه
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقت
تصویر حرقت
حرارت، گرمی، سوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرید
تصویر حرید
تنها، دور، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقد
تصویر غرقد
گیاه دیو خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
ستاره میخگاه، گوساله پدرام گوساله، گوساله دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقد
تصویر مرقد
خوابگاه، آرامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
دو برادران، نام دو ستاره بر سینه صورت فلکی خرس کوچک یا دب اصغر، فرقدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاقد
تصویر حاقد
((قِ))
کینه جوی، بداندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرقت
تصویر حرقت
((حُ قَ))
سوزش، سوختگی، حرارت، گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقد
تصویر مرقد
((مَ قَ))
خوابگاه، آرامگاه، به ویژه آرامگاه امام، قدیس یا شخصیت روحانی، جمع مراقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقد
تصویر فرقد
((فَ قَ))
گوساله، گوساله دشتی
فرهنگ فارسی معین
تلخی، نفرت، بدخوٰاهی
دیکشنری عربی به فارسی
کینه توزی، نفرت، انتقام جویی
دیکشنری عربی به فارسی