جدول جو
جدول جو

معنی حرباء - جستجوی لغت در جدول جو

حرباء
(حَ رَ)
واحرباء و واحربی ̍، کلمه تأسف و تلهف است مانند یااسفی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حرباء
(حُ رَ)
جمع واژۀ حریب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حرباء
(حِ)
میخهای زره یا سر میخها در حلقۀ زره، پشت، گوشت پشت یا تندی مهرۀ پشت، زمین درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حرباء
خور گرد آفتاب پرست از جانوران بژمره چلپاسه (گویش گیلکی) پنیرک آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
حرباء
((حَ))
آفتاب پرست
تصویری از حرباء
تصویر حرباء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ شَ شُ)
حرباظ قوس، سخت زه کردن کمان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گوش که نرمۀ آن شکافته باشد، بز شکافته گوش که شکاف گوش آن نه درازا باشد نه پهنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ با)
جمع واژۀ ربیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربو. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربو شود، فربه نمودن گوسپند و مانند آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نفس. (اقرب الموارد). تن انسان. (غیاث). تن و روح دل. (منتهی الارب). روح دل و تن. (ناظم الاطباء). ج، حوباوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فربه. شاه ثرباء، گوسپند مادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حزباءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین درشت. ج، حزابی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگریزه. (مهذب الاسماء) : عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه روی بر حصباء نهاده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احدب. (معجم البلدان). مقابل قعساء. شجره حدباء، درخت خمیده، کار دشوار. (منتهی الارب). سختی. ج، حدب، ناقه حدباء، شتر ماده که استخوان سرین اوپیدا آمده باشد از بس لاغری. (منتهی الارب). آن ناقه که سرین وی پدید آمده بود از لاغری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ شُ)
زائد گرفتن از آنچه که داده باشد.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شهر موصل. از آن جهت که مجرای دجله در آنجا کوژ و کژ میباشد. (معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی). نام قلعه ای بموصل است. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حریص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احرش. مار درشت پوست. (مهذب الاسماء) ، ارضین حرشاء، زمینهای درشت. زمینهای سنگلاخ و ناهموار
لغت نامه دهخدا
(حِ ءَ)
تأنیث حرباء. ام حبین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
جمع واژۀ اریب. (دهار). رجوع به اریب شود
لغت نامه دهخدا
جمع غریب، غریبان، مسافران، بیگانگان، فافا ها نو یافته ها دور شوندگان آوارگان بیگانگان انوتکان اسم) غریب دوران از یار و دیار، بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظربان راسوها. توضیح در فارسی مفرد استعمال شده. راسو راسو انگور خوار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصباء
تصویر حصباء
سنگریزه سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسباء
تصویر حسباء
جمع حسیب، والا گهران، شمارگران جمع حسیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفاء
تصویر حرفاء
جمع حریف، هماوردان جمع حریف همکاران رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدباء
تصویر حدباء
درخت خمیده و کار دشوار، سختی، زن کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرصاء
تصویر حرصاء
جمع حریص، آزمندان جمع حریص آزمندان
فرهنگ لغت هوشیار
آسمان و ستارگان، زن گر، آسمان، نمکین دختر نمکین آسمان، ناحیه ای از آسمان که در آن فلک آفتاب و ماه میگردد (بعقیده قدما)، زمین قحط زده، دختر با نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرباء
تصویر ثرباء
پروار گوسپند فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرباء
تصویر ظرباء
((ظَ رِ بّ))
راسو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصباء
تصویر حصباء
((حَ))
سنگریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرباء
تصویر جرباء
((جَ))
آسمان، ناحیه ای از آسمان که در آن فلک ماه و آفتاب می گردد. (به باور قدما)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرصاء
تصویر حرصاء
((حُ رَ))
جمع حریص، آزمندان
فرهنگ فارسی معین