آفتاب پرست، بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد، شوال، شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ
آفتاب پرست، بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد، شَوال، شَوالَک، شَوات، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ
حرباء. حربایه. سمندر. آفتاب گردک. آفتاب پرست. جحل. خامالاون. ابوقلمون. ابوحذر. بوقلمون. آفتاب گردش. اسدالارض. پژمره. مارپلاس. خور. انگلیون. روزگردک. (مهذب الاسماء). جمل الیهود. (حیاهالحیوان). ابن الفلات. حنفاء. کربسۀ آفتاب پرست. (منتهی الارب). کرباسو. ابوحجادب. (المرصع). ابوالزندیق. ابوالشقیق. ابوقادم. (المرصع) (حیاهالحیوان). ابوقره. (المرصع). ابن نجده. (المرصع). وزغ بزرگ. نوعی سوسمار. ج، حرابی. (ربنجنی). حربائه، حربای ماده و آنرا (یعنی ماده را) ام حبین نیز نامند. در بعض لغت نامه ها آمده است که جنسی از کرباسک است. و حرباء جنسی از کرباسوی بزرگ باشد که روی فرا آفتاب کند، و چنانکه گردد او نیز میگردد. (السامی فی الاسامی). حسین خلف تبریزی گوید: بلغت سریانی نوعی از سوسمار باشد و آنرا بفارسی آفتاب پرست گویند، گوشت وی زهر قاتل است، اگر کسی بخورد فی الحال بمیرد. خون او را بر موضع موی زیادتی که از چشم کنده باشند ضماد کنند دیگر برنیاید. و صاحب اختیارات گوید: خامالاون خوانند و در پارسی آفتاب پرست گویند و کرباسو نیز خوانند. و خون وی بر جای موی که در چشم باشد و بکنند چون طلا کنند دیگر نروید. گوشت وی سم قاتل بود مانند وزغه و بیضۀ وی نیز سم قاتل بود که در حال بکشد و مهلت ندهد و مداواپذیر نبود و معالجۀ کسی که گوشت وی خورده باشد مانند معالجۀ کسی کنند که ذراریح خورده باشدو در صفت ذراریح گفته شود و اما معالجۀ کسی که بیضۀ وی خورده باشد، باید که در حال سرگین باز در شراب بدو بدهند و قی پاک کنند و بدن را به روغن گاو بمالند و سر وی به نمک تکمید کنند و انجیر خشک و مسکه و جنطیانا بدهند تا بخورد، سود دهد - انتهی. حکیم مؤمن آرد: حربا را بفارسی آفتاب پرست گویند، و او حیوانی است شبیه به موش و دنبالش بلند و موی او افشان و نظر او همیشه به آفتاب. در چهارم گرم و خشک و از جملۀسموم، و خون او مانع روئیدن موی که کنده باشند و رافع آثار جلد، و طلای آب مطبوخ او، رنگ بدن را تا چند روز سبز میدارد، و گوشت او مورث سل و دق است، و یک درهم او کشنده. (تحفۀ حکیم مؤمن). داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: دویبه کالجراد، ذات قوائم اربع. تتلون بلون ما تتمشی علیه و تنفخ کثیراً. و لها انیاب حاده. و هی مولعه بالنظر الی الشمس، تدور معها، فاذا صارت فوق رأسها تحیرت و ضربت بلسانها حتی یعود الظل. و هی حاره یابسه فی الرابعه، دمها یمنع نبات الشعر طلاءً اثرالقلع. و طبیخها یصبغ الالوان الی الخضره و لو فی غیرالحمام، و بیضها من الذخائر. لحمها یورث السل و الدق و فیها اعمال سیماویه فی الارمده - انتهی. و در بعضی کتب آمده است: حرباء جانوری است که همیشه رو به آفتاب میدارد و متلون میشود به انواع الوان در شعاع آفتاب: با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند. منوچهری. ز شوق طلعت و حرص لقای تو هستم به روز چون حربا و به شب چو نیلوفر. مسعودسعد. از پی طعمه شامی شده ام چون خفاش وز پی دیدن خورشید شدم چون حربا. مسعودسعد. مشنو از شب پره حکایت خور گرد حربا برآ و نیلوفر. سنائی. خاک در تو قبلۀ آمال و اندر او خلقی نهاده روی چو حربا در آفتاب. خاقانی. بهر آذین عروس خاطرش چرخ اطلس را به حربائی فرست. خاقانی. به سام ابرص و حربا و خنفسا و جعل به جیفه گاه و به ناووس و مستراح و خلاب. خاقانی. شب سردشان دیده نابرده خواب چو حربا تأمل کنان آفتاب. (بوستان). - امثال: اجود من عین الحرباء. احزم من الحرباء. فلان یتلون تلون الحرباء، بر یک حال نماند. رجوع به حیاهالحیوان دمیری و عجائب المخلوقات قزوینی شود
حرباء. حربایه. سمندر. آفتاب گردک. آفتاب پرست. جحل. خامالاون. ابوقلمون. ابوحذر. بوقلمون. آفتاب گردش. اسدالارض. پژمره. مارپلاس. خور. انگلیون. روزگردک. (مهذب الاسماء). جمل الیهود. (حیاهالحیوان). ابن الفلات. حنفاء. کربسۀ آفتاب پرست. (منتهی الارب). کرباسو. ابوحجادب. (المرصع). ابوالزندیق. ابوالشقیق. ابوقادم. (المرصع) (حیاهالحیوان). ابوقره. (المرصع). ابن نجده. (المرصع). وزغ بزرگ. نوعی سوسمار. ج، حرابی. (ربنجنی). حربائه، حربای ماده و آنرا (یعنی ماده را) ام حبین نیز نامند. در بعض لغت نامه ها آمده است که جنسی از کرباسک است. و حرباء جنسی از کرباسوی بزرگ باشد که روی فرا آفتاب کند، و چنانکه گردد او نیز میگردد. (السامی فی الاسامی). حسین خلف تبریزی گوید: بلغت سریانی نوعی از سوسمار باشد و آنرا بفارسی آفتاب پرست گویند، گوشت وی زهر قاتل است، اگر کسی بخورد فی الحال بمیرد. خون او را بر موضع موی زیادتی که از چشم کنده باشند ضماد کنند دیگر برنیاید. و صاحب اختیارات گوید: خامالاون خوانند و در پارسی آفتاب پرست گویند و کرباسو نیز خوانند. و خون وی بر جای موی که در چشم باشد و بکنند چون طلا کنند دیگر نروید. گوشت وی سم قاتل بود مانند وزغه و بیضۀ وی نیز سم قاتل بود که در حال بکشد و مهلت ندهد و مداواپذیر نبود و معالجۀ کسی که گوشت وی خورده باشد مانند معالجۀ کسی کنند که ذراریح خورده باشدو در صفت ذراریح گفته شود و اما معالجۀ کسی که بیضۀ وی خورده باشد، باید که در حال سرگین باز در شراب بدو بدهند و قی پاک کنند و بدن را به روغن گاو بمالند و سر وی به نمک تکمید کنند و انجیر خشک و مسکه و جنطیانا بدهند تا بخورد، سود دهد - انتهی. حکیم مؤمن آرد: حربا را بفارسی آفتاب پرست گویند، و او حیوانی است شبیه به موش و دنبالش بلند و موی او افشان و نظر او همیشه به آفتاب. در چهارم گرم و خشک و از جملۀسموم، و خون او مانع روئیدن موی که کنده باشند و رافع آثار جلد، و طلای آب مطبوخ او، رنگ بدن را تا چند روز سبز میدارد، و گوشت او مورث سل و دق است، و یک درهم او کشنده. (تحفۀ حکیم مؤمن). داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: دویبه کالجراد، ذات قوائم اربع. تتلون بلون ما تتمشی علیه و تنفخ کثیراً. و لها انیاب حاده. و هی مولعه بالنظر الی الشمس، تدور معها، فاذا صارت فوق رأسها تحیرت و ضربت بلسانها حتی یعود الظل. و هی حاره یابسه فی الرابعه، دمها یمنع نبات الشعر طلاءً اثرالقلع. و طبیخها یصبغ الالوان الی الخضره و لو فی غیرالحمام، و بیضها من الذخائر. لحمها یورث السل و الدق و فیها اعمال سیماویه فی الارمده - انتهی. و در بعضی کتب آمده است: حرباء جانوری است که همیشه رو به آفتاب میدارد و متلون میشود به انواع الوان در شعاع آفتاب: با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند. منوچهری. ز شوق طلعت و حرص لقای تو هستم به روز چون حربا و به شب چو نیلوفر. مسعودسعد. از پی طعمه شامی شده ام چون خفاش وز پی دیدن خورشید شدم چون حربا. مسعودسعد. مشنو از شب پره حکایت خور گرد حربا برآ و نیلوفر. سنائی. خاک در تو قبلۀ آمال و اندر او خلقی نهاده روی چو حربا در آفتاب. خاقانی. بهر آذین عروس خاطرش چرخ اطلس را به حربائی فرست. خاقانی. به سام ابرص و حربا و خنفسا و جُعَل به جیفه گاه و به ناووس و مستراح و خلاب. خاقانی. شب سردشان دیده نابرده خواب چو حربا تأمل کنان آفتاب. (بوستان). - امثال: اجود من عین الحرباء. احزم من الحرباء. فلان یتلون تلون الحرباء، بر یک حال نماند. رجوع به حیاهالحیوان دمیری و عجائب المخلوقات قزوینی شود
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمع واژۀ غریب
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمعِ واژۀ غریب
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه