جدول جو
جدول جو

معنی حراست - جستجوی لغت در جدول جو

حراست
نگهبانی کردن، حفظ کردن، محافظت، نگهبانی، نگهداری، پاسبانی
تصویری از حراست
تصویر حراست
فرهنگ فارسی عمید
حراست
(تَ)
نگاهبانی کردن. نگاه داشتن. (ترجمان عادل بن علی). پاسبانی. نگاهبانی. نگهبانی. حفظ. نگاهداری. مراقبت. رقابت. پاسبانی کردن. (دهار) (ترجمان عادل بن علی). نگاهبانی کردن چیزی یا کسی را. نگه داشتن. (تاج المصادر بیهقی). صیانت کردن. محافظت کردن. پاس داشتن. حمایت. مراعات کردن. ضبط کردن:
گفتم شودم حراست افزون
چون هر کس را زیادتی زاد.
کمال اسماعیل.
حراست رعیت بر پادشاه واجب و لازم است. (مجالس سعدی ص 21).
تو اگر مؤمنی فراست کو
ور شدی مؤتمن حراست کو.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
حراست
نگاهداشتن، نگهبانی، مراقبت، رقابت، حفظ
تصویری از حراست
تصویر حراست
فرهنگ لغت هوشیار
حراست
((حِ سَ))
نگاهبانی، پاسبانی
تصویری از حراست
تصویر حراست
فرهنگ فارسی معین
حراست
نگهبانی، پاسبانی، پاسداشت
تصویری از حراست
تصویر حراست
فرهنگ واژه فارسی سره
حراست
پاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حراست
حبس، حضانت
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراست
تصویر فراست
(پسرانه)
زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراست
تصویر فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراست
تصویر دراست
کتاب خواندن، علم آموختن، به درس روآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراست
تصویر شراست
بدخویی، بدخلق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
تندی، زبان گزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراثت
تصویر حراثت
کشت، زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرارت
تصویر حرارت
گرما، گرمی
فرهنگ فارسی عمید
اتحادیه ای که از همکاری چند مؤسسۀ صنعتی یا بازرگانی مربوط به یک رشته جهت تنظیم نرخ به دلخواه خود، کاهش رقابت و حفظ منافع خودشان تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
حرافه. تندی. زبان گزی. (منتهی الارب). تیزی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حمز. لذعه. تیزطعم شدن. تیزی آنکه خورند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوزش و سوختگی، مگر در کتب معتبرۀ لغات اینطور به الف بنظر نیامده. (غیاث). رجوع به حراقه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
درازی اندوه و بیماری. برجاماندگی. (منتهی الارب). زمین گیری
لغت نامه دهخدا
تصویری از حراثت
تصویر حراثت
زراعت، کشتکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراست
تصویر شراست
بد خلقی، بد خویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرارت
تصویر حرارت
گرمی، گرم شدن، تبش، مقابل برودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراسه
تصویر حراسه
نگاهبانی پاسبانی نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
فهم و ادراک و زیرکی و دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراست
تصویر دراست
درس دادن، سبق دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
تند بودن زبانگز بودن، تیزی زبانگزی تند مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فِ سَ))
ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن، ادراک، دریافت، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شراست
تصویر شراست
((شَ سَ))
بد خویی کردن، بدخویی، بدخلقی، نزاع، خلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فَ سَ))
سواری کردن، مهارت داشتن در اسب شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراست
تصویر دراست
دانش آموختن، به درس رو آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراثت
تصویر حراثت
((حِ ثَ))
کشاورزی کردن، شخم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرارت
تصویر حرارت
((حَ رَ))
گرما، گرمی، تندی، تیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
((حَ فَ))
تند بودن، زبانگز بودن، تیزی، زبان گزی، تندمزگی
فرهنگ فارسی معین
((تِ))
اتحادیه ای مرکب از چند مؤسسه صنعتی یا مالی برای در دست گرفتن قیمت ها و کاستن از میزان رقابت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرارت
تصویر حرارت
سوز، گرما
فرهنگ واژه فارسی سره