جدول جو
جدول جو

معنی حرازی - جستجوی لغت در جدول جو

حرازی
(حَرْ را)
منسوب است به حراز که جد ابوالحسن محمد بن عثمان حراز بغدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حرازی
(حَرْ را)
عمل حرّاز. کار آنکه دید زند. شغل آنکه تخمین کند
لغت نامه دهخدا
حرازی
(حَ)
منسوب به حراز، بطنی از ذی کلاب بن حمیر. (سمعانی). و رجوع به حرازه شود
لغت نامه دهخدا
حرازی
(حَرْ را)
عبدالرحمان بن عبدالله بن داود بن ابراهیم خولانی یمنی. متوفی 1003 هجری قمری او راست: تعبیر قرآن و رسالۀ نظر باجنبیه. (هدیه العارفین ج 1 ص 547)
احمد بن محمد بن عیسی حرازی ابوالعباس یمنی که در 689 هجری قمری درگذشته. کتبی بر طریقۀ اشاعره دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 100 از قلادهالنحر)
عبدالله بن یزید لعقی یمنی. فقیه متوفی پیرامون 505 هجری قمری او راست: ’سبعالوظائف’ در اصول دین. (هدیه العارفین ج 1 ص 453)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرامی
تصویر حرامی
حرام بودن، نوشیدنی الکلی، حرامی کردن مثلاً مرتکب شدن فعل حرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرازی
تصویر خرازی
جایی که در آن مهره، گردنبند، آینه، شانه، عطر، جوراب، زینتآلات زنانه و مانند آن فروخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجازی
تصویر حجازی
از مردم حجاز، مربوط به حجاز، در موسیقی حجاز، برای مثال نمی داند که آهنگ حجازی / فروماند ز بانگ طبل غازی (سعدی - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(حُ رَ)
محمد بن عبدالرحیم بن محمد بن شیخ حریز حسینی قاسمی سیوطی مالکی. پس از سال 1120 هجری قمری درگذشت. او راست: ’الکواکب الدریه فی حل الفاظ الجوهره اللقانیه’ در علم توحید در یک مجلد. (هدیه العارفین ج 2 ص 311)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حریز، قریه ای به یمن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حسن بن علی اعرابی بدوی راویه، مکنی به ابی علی. او به بصره آمد و در آنجا اقامت گزید. از اوست: کتاب خلق الانسان. (ابن الندیم). و در جای دیگر ابن الندیم در تحت کلمه حرمازی مطلق گوید: او را پنجاه ورقه شعر است. و ظاهراً این شاعر همان مؤلف کتاب خلق الانسان است. و در بعض کتب لغت آمده است که حرمازی از قدماء لغویین بصره است. و ابوریحان بیرونی در فصل اسماء اللاّلی و صفاتها (الجماهر چ حیدرآباد ص 107) گوید: و قال الحرمازی فی توأم انه قصبه عمان مما یلی الساحل و صحار مما یلی الجبل علی طرق المفازه و بینهما عشرون فرسخاً. و از این نقل ظاهر میشود که حرمازی کتاب دیگری هم در مطلق لغات یا اعلام جغرافیائی داشته است و توأمیه نامی از نامهای لؤلؤ است منسوب به این قصبه
سمعانی گوید: هذه النسبه الی... و هو ابوذروه الحرمازی. یعد فی الصحابه. ذکره ابوبشر الدولابی فی کتاب الاسماء و الکنی
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
منسوب به حزاز، بطنی از عذره. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ زی ی)
مرد سخت عمل
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حجاز. مؤنث: حجازیه.
- آهنگ حجازی. رجوع به مادۀ قبل شود:
نمیداند که آهنگ حجازی
فروماند ز بانگ طبل غازی.
سعدی.
- رطل حجازی، در مقابل رطل مصری. رجوع به احکام الحسبه ص 80 شود.
- قفیز حجازی، کیلی مخصوص است. رجوع به النقود العربیه ص 40 شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اسماعیل بن عبدالحق حجازی. یکی از ادباء و شعرای معروف قرن 11هجری است و در سال 1001 هجری قمری درگذشته. (قاموس الاعلام ترکی)
عبدالحق بن محمد الحجازی. یکی از شعرا و ادبای قرن 11 هجری است که در سنۀ 1020 هجری قمری درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
حرائز. شتران برگزیده که از نفاست نتوان فروخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
نسبت به حران. عده ای از رجال بدین نسبت شهرت دارند.ولیکن فیروزآبادی در قاموس گوید: و النسبه الیه (حران) حرنانی و لاتقل حرانی و ان کان قیاساً، و شارح زبیدی و یاقوت گویند: این مانند آن است که نسبت به مانی را منانی گویند و حال آنکه قیاس مانوی میباشد.
- رطل حرانی، نوعی رطل است. رجوع به رطل شود
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
ثابت بن سنان بن ابراهیم بن زهرون. پزشک بغدادی. (هدیه العارفین ج 1 ص 248). و رجوع به ابوالحسن حرانی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ می ی)
دزد راه زن. دزد قاطع طریق. دزد بیابانی. راهزن. (شرفنامۀ منیری). رهزن: گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. (گلستان). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. (گلستان).
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.
به حرامی چو شحنه شد خندان
به حرمدان فروبرد دندان.
اوحدی.
- امثال:
حرامی باش، حرامی سفره مباش، یعنی گاه خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور.
، حرامزاده. ولدالحرام، کولی. لوری. لولی. غره چی. قرشمال. غربال بند
لغت نامه دهخدا
(حَ ما)
جمع واژۀ حرمی ̍
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
مهره های در رشته کشیده شده. (از ناظم الاطباء) ، مهره فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). امروز فروشندۀ صابون و عطر و شانه و مقراض و قلمتراش و آینه های کوچک و قوطی سیگار و سر سیگارو کش و امثال آنرا خرازی گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به جد اعلی، یعنی حرام انصاری. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرازی
تصویر فرازی
بلندی سربالایی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترازی از مردم تراز از ساخته های تراز پارسی تازی گشته ترازی ترز نگار منسوب بشهر طراز، آنچه در شهر طراز یافت شود اسب طرازی گرگ طرازی. منسوب به طراز آن که جامه را نگار کند مطرز رقام. یا جامه طراز. جامه ای که برای سلطان بافند
فرهنگ لغت هوشیار
مهره فروش، مهره های در رشته کشیده شده، مهره و آئینه و قرقره و دگمه کردن و گردن بند فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراجی
تصویر حراجی
مشته ای دکانی که در آن حراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافی
تصویر حرافی
زبان آوری، تیز زبانی، سخنوری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حجاز. ساخته حجاز متعلق به حجاز، از مردم حجاز اهل حجاز، دوازدهمین دوز از ادوار ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد راهزن منسوب به حرام حرامکار، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درازی
تصویر درازی
درازا طول مقابل پهنی پهنایی عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازی
تصویر فرازی
((فَ))
بلندی، سربالایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرازی
تصویر خرازی
((خَ رّ))
دکانی که در آن مهره، آینه، گردن بند و زیورآلات زنانه به فروش می رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
((حَ))
حرامکار، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درازی
تصویر درازی
درازا، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترازی
تصویر ترازی
افقی
فرهنگ واژه فارسی سره