دزد راه زن. دزد قاطع طریق. دزد بیابانی. راهزن. (شرفنامۀ منیری). رهزن: گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. (گلستان). و حکما گویند: چار کس از چار کس بجان برنجند، حرامی از سلطان، دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب. (گلستان). ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی. سعدی. به حرامی چو شحنه شد خندان به حرمدان فروبرد دندان. اوحدی. - امثال: حرامی باش، حرامی سفره مباش، یعنی گاه خوردن رعایت اکیل بکن و سهم او مخور. ، حرامزاده. ولدالحرام، کولی. لوری. لولی. غره چی. قرشمال. غربال بند