جدول جو
جدول جو

معنی حذیه - جستجوی لغت در جدول جو

حذیه
(حُذْ یَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). حذوه
لغت نامه دهخدا
حذیه
(حِذْ یَ)
پاره ای گوشت بدرازا بریده، بهره ای از غنیمت، پاره ای از هر چیزی. و در حدیث است: انها (ای فاطمه (ع)) حذیه منی
لغت نامه دهخدا
حذیه
(حَ ذی یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب) ، عطیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حذیه
(حَ ذی یَ)
نام موضعی مرتفع بقرب مکه. در شعر ابی قلابه پشتۀ سنگی است نزدیک مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن برگزیده و عزیز در نزد شوهر، سوگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیه
تصویر حلیه
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
ویژگی کسی که از چیزی بسیار می ترسد، حذر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(حُبْ بی یَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حبوه. و آن نوعی از نشستن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ وی یَ)
مؤنث حوی. (اقرب الموارد). گردگی هر چیزی. (منتهی الارب) ، چرب روده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (زمخشری) (بحر الجواهر) (ترجمان عادل بن علی). ج، حوایا، گلیم که گرداگرد کوهان شتر نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرغی است خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یی یَ)
حئییه. مؤنث حیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین. (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ یَیْ یَ)
مصغر حیه است که به معنی مار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). کمانی که به تیر انداختن آواز کند. (غیاث از منتخب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، حنی، حنایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
دهی است از دهستان در بقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور. ناحیه ای است در سه هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 213 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن. و نیز نام وادیی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
زیور. (از منتهی الارب). پیرایه. (ترجمان عادل). ج، حلی ً، حلی ً. (منتهی الارب) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.
خاقانی.
واصفان حلیۀ جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (از گلستان).
، آرایش شمشیر، پیکر، خلقت. (منتهی الارب). خلقت و صورت و صفت چیزی. (آنندراج) ، نشان روی. (ترجمان عادل بن علی) ، صفت مرد. (منتهی الارب). شکل و شمایل:
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
بود ذکر حلیه ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رجوع به اذیت شود، ثفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری). کنجاره را گویند که ثفل دانۀ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذی یَ)
مؤنث بذّی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حَ بی یَ)
کوره ای به زمین یمن از نواحی سبا و بدانجا قلعه ای است موسوم به حب
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذوه
تصویر حذوه
مقابل برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذیه
تصویر آذیه
موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذیه
تصویر جذیه
بیخ درخت، اصل درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
بر حذر دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیا
تصویر حذیا
بهره، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن خوشبخت و گرامی در نزد شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
پرهیز، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیه
تصویر حسیه
مونث حسی: سهشی مونث حسی: امور حسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیه
تصویر حفیه
پا برهنگی، پا سودگی
فرهنگ لغت هوشیار
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذنه
تصویر حذنه
خرد گوش، کوته بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیه
تصویر حلیه
((حِ یِ))
زینت، زیور، جمع حلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
((حَ مْ یَ))
پرهیز دادن، آن چه که نگه داشته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
((حَ یِّ))
زن گرامی دلارام
فرهنگ فارسی معین