جدول جو
جدول جو

معنی حذیق - جستجوی لغت در جدول جو

حذیق
(حَ)
نعت است از حذق و حذاقت. صفت از حذق. محذوق. (منتهی الارب). بریده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذاق
تصویر حذاق
حاذق ها، زیرکان و دانایان، ماهرها، استادها، جمع واژۀ حاذق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریق
تصویر حریق
آتش سوزی، آتش گرفتن دکان، خانه یا جای دیگر به صورت ناخواسته، حریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
ویژگی کسی که از چیزی بسیار می ترسد، حذر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(حُ رَ)
ابن نعمان بن منذر. برادر حرقه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است جزو دهستان گرگانرود شمالی بخش مرکزی شهرستان طوالش. ناحیه ای است واقع در جلگه، مرطوب و مالاریائی. دارای 1251 تن سکنه. از رود خانه حویق مشروب میشود. محصولاتش برنج، لبنیات، عسل، گیلاس و سیب زمینی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. در حدود 80باب دکان دارد. ادارۀ شیلات، گمرک و مرکز دستۀ ژاندارمری در آنجاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حازقه. (منتهی الارب). جماعت. گروه از آدمی و مرغ و نخل و جز آن. (از منتهی الارب) ، بانگ یوز. (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ حزیقه
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
گزنه. انجره. قریس. قریص. بنات النار.
- حریق املس. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آتش سوز. (ربنجنی). آتش سوزان. (دهار) (ترجمان عادل بن علی) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
، سوزش، سوختۀ به آتش. ج، حرقی ̍. سوخته شده. سوخته، آتش سوزان. سوزنده، آتش زبانه کشنده. (غیاث). شعله. اشتعال آتش، آتش جهنم، آواز دندان که برهم سایند.
- حریق جنگ، آتش جنگ.
- حریق زده، کسی که دارائی خویش در آتش سوزی از دست داده باشد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نباتی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حذرکننده. ترساننده و پرهیزگویندۀ از چیزی. (منتهی الارب) :
حق همی خواهد که هر میر و اسیر
با رجاء و خوف باشند و حذیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن علقمه بن ابی الجون خزاعی. پسرعم سلیمان بن صردبن ابی الجون صحابی مشهور و پسر برادر اکثم بن ابی الجون است. پسری بنام میسره داشت، و با کثیر عزه شاعر خزاعی داستانی دارد، و کثیر در قصیده ای خطاب به وی چنین آرد:
اذاما قطعنا من قریش قرابه
بای قسی نخبر النبل میسرا.
کلبی در ’الجمهره’ او را یاد کرده است. (الاصابه قسم سوم ج 1 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ)
بهره ای از غنیمت و صله. (منتهی الارب). حذوه. عطیه
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَیْ یا)
مژدگانی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، برابر. مقابل: هو حذیاک، اخذه بین الحذیا و الخلسه، ای بین الهبه و الاستلاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیرک سار شدن. (دهار). زیرک سار شدن در کاری. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) ، سخت ترش شدن. (تاج المصادر بیهقی). حذوق خل ّ، حذق خل، سخت ترش شدن سرکه. (منتهی الارب) ، حذوق رباط در دست گوسفند، نشان گذاشتن رسن بر دست او، حذوق خل ّ دهان را، گزیدن. گزیدن تیزی ترشی سرکه دهان را. رجوع به حذق شود
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُ)
جمع واژۀ حذقه:ترکت الحبل حذاقاً، یعنی پاره پاره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ ذا)
جمع واژۀ حاذق. زیرکان
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حنق. بخشم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدیدالغیظ. (اقرب الموارد). خشمگین. خشمگن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سزاوار. (دهار). جدیر. قمین. حری. لایق. درخور. ازدر، درست، واجب، ثابت: حق حقیق، حریص. ج، احقاء. حقایق. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
نام مرد احمقی است که ضرب المثل است در حمق و بی عقلی. گویند: عرف حمیق جمله، اگرچه احمق بود ولی این قدر بود که شناخت شتر خود را. و روایت شده است: عرف حمیقاً جمله، شتر او، او را شناخت پس بر او گستاخی کرد. و این ضرب المثلی است که در افراط در مؤانست با مردم گفته میشود یا معنی آن اینست که قدر او را شناخت یا گفته میشود در مورد کسی که شخص را حقیر و ضعیف پندارد ودر آزار و شکنجۀ وی حریص گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
تصغیر احمق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سترده. (از منتهی الارب) (آنندراج).
- لحیه حلیق، ریش سترده. و نگویندلحیه حلیقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
قبیله ای است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحذیق
تصویر تحذیق
دم از زیرکی زدن دم از چیرگی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنیق
تصویر حنیق
خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیق
تصویر حلیق
ریش سترده ریش تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیق
تصویر حقیق
سزاوار، لایق، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریق
تصویر حریق
آتش سوز، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیق
تصویر حزیق
گروه چپیره (جماعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاق
تصویر حذاق
جمع حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیا
تصویر حذیا
بهره، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
بر حذر دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریق
تصویر حریق
((حَ))
سوزش، زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقیق
تصویر حقیق
((حَ))
سزاوار، لایق
فرهنگ فارسی معین