- حذور
- سخت پذیرنده، عظیم پرهیزنده، ترسناک
معنی حذور - جستجوی لغت در جدول جو
- حذور
- حذر کننده، پرهیز کننده
- حذور ((حَ))
- ترسنده، پرهیزکننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرفتاری، مشکل، آنچه از آن می ترسند و حذر می کنند
ترسناک، در یاد داشت های استاد محمد قزوینی آمده است که این واژه برابر است با (مانع) یا بازدارنده در پارسی استاد افزوده اند: (بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند که محذور را باید محظور نوشت محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد)، در (غیاث اللغات) محذور تنها برابر است با: آنچه از آن ترسیده شود که آن را از (منتخب اللغات) بر گرفته در فرهنگ عربی - فارسی لاروس نیز به همین گونه آمده و گواه از نپی (قران مجید) است، ان عذاب ربک کان محذورا واژه (محظور) در (منتخب اللغات) و در (غیاث اللغات) آمده است: (محظور حرام کرده شده و منع کرده شده) در (فرهنگ آنندراج) نیز (محظور) برابر است با (حرام) چنان که در (متنهی الارب) آمده در فرهنگ عربی به فارسی لاروس واژه (محظور) برابر است با (ممنوع) و (حرام) آنچه از آن پرهیز کنند دور شده پرهیز شده، مانع. توضیح رای محذور فی ذلک مع قصد المبالغه. مقصود استعمال این کلمه است در امثال این موارد که تقریبا درست بمعنی مانع است و با ذال است نه با ظاء یعنی محظور چنانکه بعضی از نادانان غیر مانوس بکتب عربی گمان کرده اند و در امثال این موارد محظور همیشه می نویسند و حال آنکه محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد، مشقت رنجها جمع محذورات
آمادگی، بودن، رودررویی، پیشگاه
سخن چین، ول زبان جمع بذر
جمع جذر، آسال ها، ریشه ها جمع جذر
بر حذر دارنده
مقابل برابر
ترسیدن، پرهیز کردن
شاد شدن، شادمانه کردن شادی، فراخی، عیش شادی، فراخی، عیش
حرارت، گرماها
کودک نارسید (نابالغ) مرد ناتوان، کودک نارسید
فرو ماندگی، آشکاری، دور نابینی از بیماری های چشم
صاحب حق دارنده حق
حاضر آمدن، شهود
تنگدل، بخیل
نشیب، سراشیب، زمین گود
ویژگی کسی که از چیزی بسیار می ترسد، حذر کننده
مقابل غیبت، حاضر شدن، حاضر بودن، نزد کسی بودن، وجود و ظهور، نزد، پیشگاه، کلمۀ احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته می شود، در تصوف غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق، شکفتگی و خرمی
کناره گیر از مردان، کناره گزین مرد، پاکیزه خوی، مردمگریز از بد خویی خویش
جمع نذر، پتیست ها خود سامه ها، جمع نذر
((حُ))
فرهنگ فارسی معین
حاضر شدن، وجود، ظهور، درگاه، آستان، حاضر و غایب کردن، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند
تنگدل، ویژگی مردی که از آمیزش با زنان پرهیز کند یا به آن ها رغبت نکند، بخیل
Attendance, Presence
присутствие , присутствие
Anwesenheit
присутність
obecność
出席 , 存在
presença