- حجره
- پاره زمین دیوار کشیده مسقف، پاره از زمین، غرفه
معنی حجره - جستجوی لغت در جدول جو
- حجره
- اتاقی در مدرسه یا کاروان سرا، غرفه، اتاق، خانه، ناحیه
- حجره ((حُ رِ))
- خانه، اتاق، جمع حجرات
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خشکنای، چاکنای
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
خانه آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس، اطاق آراسته و زینت شده جهت عروس و داماد
سنگی
حاجبی و دربانی
جمع حجر سنگها
چشم بر جسته، گلمژه
شادمانی، فراخی، زردی دندان
جنبنده، خزنده، رونده، گزنده، پرنده
گودال، چاله، خندق
باد سرخ از بیماری ها سرخ باده، سرخ سرک از پرندگان، سرخی، سرخاب غازه سرخی قرمزی، رنگ سرخ قرمز، نوعی آماس در بدن باد سرخ سرخ باد
نای گلو
بزم آرایی، کناره، آواز خوانی
آشکار گشت آشکار گشتن
نسب نامه، فهرست اسامی گذشتگان که بترتیب نوشته شده باشد
حجر، سنگ، طلا و نقره
یک درخت، درخت، شجره نامه
گرم، گرمسیری مثلاً بلاد حاره، در طب قدیم دارای خاصیت گرم مثلاً ادویۀ حاره
فاجر، گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
عضوی غضروفی که در وسط گردن قرار دارد و حاوی تارهای صوتی است، نای گلو
هر یک از جانوران بندپا با سر، سینه، شکم و معمولاً بال و شاخک
گره رگه در چوب، کارپیچیده
دروغ آشکار، گشاده راه راه آشکار میان دو کوه آبخیز زهاب جمع فاجر بدکاران بدکرداران، زناکاران
راه کهکشان، آسمان دره، کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده میشود
زن فربه، سال پر هجرت در فارسی فرا روی (کوچ)، جداشدن، دل کندن: از زاد گاه