جدول جو
جدول جو

معنی حثاث - جستجوی لغت در جدول جو

حثاث
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حثاث
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
حثاث
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حراث
تصویر حراث
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
لوازم خانه یا محل کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراث
تصویر حراث
حارث ها، کشاورزان، جمع واژۀ حارث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
(حَثْ)
حثیث. سریع. شتاب. تند. مقابل بطی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صاحب دیوان خراج و جند، هشام بن عبدالملک بود پس از عزل اسامه بن یزید. رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 209 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تند. سریع. شتاب، قرب حثحاث، ای سریع لیس فیه فتور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی حثی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثمه. حثمه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتابنده. (ترجمان جرجانی). حثوث. تند. سریع. مسرع. شتابان: ولّی ̍ حثیثاً، ای مسرعا، حریص. ج، حثاث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تیر تمام ناتراشیده، بیخ پیکان. ج، احرثه، رفتن جای چله در سوفار تیر. (منتهی الارب). جای چله یعنی زه در سوفار تیر
لغت نامه دهخدا
(حُرْ را)
جمع واژۀ حارث. کشاورزان. برزگران. مزارعان. (غیاث) : طایفه ای از حرّاث مصر نزد وی شکایت کردند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رفتن جای زه کمان در سوفار تیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
برزگر. کشاورز. (منتهی الارب). ج، حراثون، حراثین:
در زمین چار عنصر هفت حراث فلک
تخم دولت تا کنون بر امتحان افشانده اند.
خاقانی.
حراث ایام بر موضع لاله زارش خردۀ زعفران ریخته. (سندبادنامه ص 189)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سوفار کمان که چله در آن باشد. (منتهی الارب). سوراخ گوشۀ کمان که در آن زه کنند
لغت نامه دهخدا
(حُفْ فا)
و در اقرب الموارد بتخفیف فاء، ماریست دمندۀ بی زهر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، حفافیث، حفاثات. مار دمنده که نگزد. مار بی زهر. ماریست دمنده و بی زهر کلانتر از حفث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
جماعتی که سخن کنند. جمع است برخلاف قیاس حملاً علی نظیره سامر و سمار: فوجدت (فاطمه) عنده (النبی) حداثاً، ای جماعه یتحدثون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج). رازدر میان نهادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود، بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ خوا / خا)
برافژولیدن بر. برانگیختن بر
لغت نامه دهخدا
تصویری از قثاث
تصویر قثاث
رخت کالا سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثاث
تصویر عثاث
سرود، سرود خوانی آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاث
تصویر دثاث
باران سست فلاخنگر شکارگر که با فلاخن شکار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراث
تصویر حراث
زارع، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداث
تصویر حداث
جماعتی که سخن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراث
تصویر حراث
((حُ رّ))
جمع حارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
جنس، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراث
تصویر حراث
((حَ رّ))
برزگر، کشاورز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره