جمع واژۀ حتف. (منتهی الارب) : همه را طعمه سیوف و عرضۀ حتوف گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). ملک زوزن عنان او عیان بگرفت و به اعیان ارکان اشارت کرد تا سیوف حتوف از نیام برکشیدند. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ حَتف. (منتهی الارب) : همه را طعمه سیوف و عرضۀ حتوف گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). ملک زوزن عنان او عیان بگرفت و به اعیان ارکان اشارت کرد تا سیوف حتوف از نیام برکشیدند. (جهانگشای جوینی)
نعت مفعولی از حتم. ثابت و استوار، فرموده شده، واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده. (غیاث) (آنندراج). قطعی. بایا. مکتوب. مقدر: آن انائی بر تو ای سگ شوم بود در حق ما دولت محتوم بود. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 348). - اجل محتوم، اجل نوشته. وقت مقدر. - قضای محتوم، قضای نوشته: علی نهایهالامد المعلوم و بلوغهالاجل المحتوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300)
نعت مفعولی از حتم. ثابت و استوار، فرموده شده، واجب و ناگزیر. (ناظم الاطباء). واجب کرده شده. (غیاث) (آنندراج). قطعی. بایا. مکتوب. مقدر: آن انائی بر تو ای سگ شوم بود در حق ما دولت محتوم بود. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 348). - اجل محتوم، اجل نوشته. وقت مقدر. - قضای محتوم، قضای نوشته: علی نهایهالامد المعلوم و بلوغهالاجل المحتوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300)
فربه شدن بعد لاغری: حشمت الدابه، فربه وکلان شکم گردید ستور به چرا در اول بهار. (از منتهی الارب) ، خوردن. چشیدن: ماحشم من طعامنا، یافتن: ماحشم الصید، نیافت شکاری را
فربه شدن بعد لاغری: حشمت الدابه، فربه وکلان شکم گردید ستور به چرا در اول بهار. (از منتهی الارب) ، خوردن. چشیدن: ماحشم من طعامنا، یافتن: ماحشم الصید، نیافت شکاری را