جدول جو
جدول جو

معنی حتفل - جستجوی لغت در جدول جو

حتفل
(حُ فُ)
بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا. دردروغن. خرّه، مال ردی و بلایه، چرک زهدان، فرومایگان از مردم، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حتفل
درد لرد ته مانده
تصویری از حتفل
تصویر حتفل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحفل
تصویر تحفل
بسیار شدن اهل مجلس، پر شدن مجلس از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حتف
تصویر حتف
مرگ طبیعی، موت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حافل
تصویر حافل
مجتمع، فراهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفل
تصویر تفل
تف انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
تفاله. ثفل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اغلب بجای ثفل آید. (دزی ج 1 ص 149) ، فضله: شکمش درد گرفت و بسی تفل از زیر او بیرون آمد. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ فَ)
فراخ شکم
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حفول. حفیل. احتفال. گردآمدن. (زوزنی). جمع شدن. گرد آمدن گروه: حفل قوم، مجتمع شدن آنان، جمع شدن شیر و آب. پر شدن شیر در پستان. گرد آمدن آب و پر شدن. گرد آمدن شیر و امثال آن. گرد آمدن و پر شدن آب و شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی) ، پاک داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). پاک دادن. (دهار). پاک شدن. (زوزنی) ، زدودن. (تاج المصادر بیهقی). جلا دادن. روشن کردن، آراستن. (منتهی الارب) ، نیک باریدن باران. (تاج المصادر بیهقی).
- حفل دمع، بسیار شدن اشک.
- حفل سماء، نیک باریدن باران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
انجمن. (مهذب الاسماء). گروه. جمع و گروه مردم. (منتهی الارب).
- جمعی حفل، مردمی بسیار.
- حفلی از ناس، جمعی از مردم
لغت نامه دهخدا
(حُفْ فَ)
جمع واژۀ حافل. (منتهی الارب). رجوع به حافل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرگ. موت. ج، حتوف: آن قصد فصد ورید آن قوم را سببی بود و آن حیف حتف تمامت جماعت را داعیه ای. (جهانگشای جوینی) ، مردن به حتف انف خود، مردن بر بستر و فراش، نه در جنگ و نه با ضرب و غرق و حرق. (از منتهی الارب). و گویند: مات فلان ٌ حتف انفه و حتف انفیه و حتف فیه و اخیر نادراست. (منتهی الارب). و خص ّ الانف لانه اراد أن روحه تخرج من أنفه بتتابع نفسه یا آنکه گمان میکردند که روح بیمار از بینی او خارج می گردد و روح کشتۀ زخمی از محل جراحت خارج میشود. (از منتهی الارب) ، أعجب وقایع و اغرب شوائع در حکم قضا و امر قدر آنکه این امیرماضی... بحتف انف جان تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، الحیه. مار. (نشوء اللغه ص 20). و حتفها تحمل ضان باظلافها، مثل است، در حق کسی گویند که: سوء تدبیر وی باعث هلاک وی شود. و اصل آن این است که مردی در بیابانی قفر گرسنه بود قضا را گوسفندی بیافت لکن چیزی برای ذبح آن نداشت. گوسفند با سم خویش زمین را میکاوید ناگهان کاردی از جای کاوش پدید آمد و گرسنه با آن کارد گوسفند را بکشت. (ترجمه از منتهی الارب) ، مردن هر حیوان بی سببی ظاهر
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
عطا، بلایه از هر چیزی، مانند. همتا. حاتل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
بوی ناک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه سبب شود مر بوی بد و ناپسند را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
ج، تتافل. روباه یا روباه بچه. و در آن لغات است: تفّل، تتفل، تتفل، تتفل، تتفل، تتفل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، مؤنث آن تتفله. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گیاه خشک یا درختی است یا نباتی است سبز تیره رنگ مایل بسرخی زردی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
زدوده شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، زینت گرفتن و آراسته شدن. (منتهی الارب). آراسته شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحفل آب و لبن، گرد آمدن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تحفل آب، تجمع آن. (قطر المحیط). تحفل شیر، جمع شدن آن. (اقرب الموارد) ، تحفل مجلس، پر گردیدن آن از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی از حفل، ضرع حافل، پستان بسیارشیر و پرشیر. ج، حفل، حوافل. (مهذب الاسماء) : شاه حافل، گوسفند بسیارشیر، واد حافل، وادی بسیارتوجبه، یعنی بسیارسیل
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
صفت است مار را. (منتهی الارب). وصف مبالغه للحیه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حُ فُ)
لغتی است در حطفل در تمام معانی آن، لغتی است در حتفل بفوقانی. بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا، دردی روغن. خره، مال بلایه، چرک زهدان، مردم فرومایه، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب) ، بترین طعام (؟). (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفال. آنکه آراسته و زینت گرفته است، گردآمده و فراهم شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردم گردآمده. (آنندراج) ، وادی بسیار پر شده از سیل. (از منتهی الارب). رود پرآب. (ناظم الاطباء) ، پیدا و هویدا و واضح. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، نیک قیام کننده به کارها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
انجمن و گردآمدن گاه مردم. (منتهی الارب). جای گرد آمدن، هنگام گرد آمدن و انجمن کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ / حُ ءَ)
مناص. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
بسیارخواسته ترین شهری است اندر ناحیت زنگستان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تتفل
تصویر تتفل
روباه بچه روباه توسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافل
تصویر حافل
پر شیر پر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسفل
تصویر حسفل
کودک خرد، جانور خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفل
تصویر تحفل
زدوده شدن، زینت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان تف انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفل
تصویر حفل
جمع شدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتف
تصویر حتف
مرگ، موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفل
تصویر تحفل
((تَ حَ فُّ))
محفل ساختن، دور هم جمع شدن، پر شدن مجلس از مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفل
تصویر حفل
((حَ))
انبوه شدن، گرد آمدن، جمعیت، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حتف
تصویر حتف
((حَ))
مرگ، موت
فرهنگ فارسی معین