جدول جو
جدول جو

معنی حترش - جستجوی لغت در جدول جو

حترش
(حِ رِ)
کوتاه خردجثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حترش
(حِ رِ)
جدی جاهلی. بنوحترش. بطنی از بنی عقیل و ایشان را حتارشه هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترش
تصویر ترش
هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد، کنایه از بداخلاق
ترش و شیرین: هر چیزی که دارای مزه ای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد مانند سرکنگبین، میخوش، ملس
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ شَ)
آواز خوردن ملخ گیاهان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحترشوا علیه فلم یدرکوه، شتافتند بر وی تا بگیر آورند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
کینه ور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابوعبدالله الحتری باشد. و ابن ماکولا گوید: محمد بن عبدالملک الوزیر از او روایت کرده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
چیزی اندک، پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج، احتار، فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان، مهمانی بنای نو، جای سر بروت بریدن از لب. (منتهی الارب)
وکیره. حتیره. مهمانی بنای نو، بوریاکوبی
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
یکبار شیر مکیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
کم جثۀ کوتاه بالا. (منتهی الارب) (نشوء اللغه ص 122) ، کودک سبک روح که صاحب نشاط و چست و کم عقل باشد. یا کودک سخت و درشت و کم گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
کوتاه. (منتهی الارب). کوتاه بالا
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ)
حرکات. یقال: مااحسن حتارش الصبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
مرد ریش تراشیده واین لفظ تراشیدۀ فارسی زبانان متعرب است از عالم تحرمز و تکشمر. (آنندراج). مرد ریش تراشنده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند. (غیاث) :
امر دان گرچه گل گلشن حسن اند ولی
خارخار دل از آن شوخ مترش باشد.
فیضی (از آنندراج).
از بس که به همدمان بد یار شدی
چون حسن مترش به نظر خوار شدی
تبخال صفت کنج لبت آبله کرد
آخر به بلای بد گرفتار شدی.
منصور (از آنندراج).
هر گل که خارخار طمع سر نهد از او
در دیده بدقماش چو روی مترش است.
ملامفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از ساخته های فارسی گویان بر گرفته از واژه ریش پارسی ریش تراشیده ریش تراشیده: امردان گرچه گل گلشن حسن اند ولی خارخار دل از ان شوخ مترش باشد، (فیضی) تاز... پسر امرد و مترش ضخیم را گویند. (برهان قاطع) توضیج مترش بفتح راء معمله مشدد بصیغه اسم مفعول از باب تفعیل مرد ریش تراشیده شده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرش
تصویر حرش
صید کردن، خراشیدن درشتی، خشونت درشتی، خشونت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش
تصویر ترش
بد خلق گردیدن، بخیل و هر چیزی که طعم سرکه داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش
تصویر ترش
((تُ))
یکی از مزه ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و... داشته باشد، ضد شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترش
تصویر ترش
Sour, Rancid, Sourly, Tangy, Tart, Vinegary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترش
تصویر ترش
rance, acide, de manière acide, vinaigré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
انگار
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترش
تصویر ترش
腐った , 酸っぱい , 酸っぱく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترش
تصویر ترش
מסריח , חמוץ , בחמימות , חָמוץ , חומצי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترش
تصویر ترش
सड़ा हुआ , खट्टा , खट्टे तरीके से , सिरका
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ترش
تصویر ترش
busuk, asam, dengan masam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترش
تصویر ترش
เน่า , เปรี้ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترش
تصویر ترش
ranzig, zuur, azijnachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترش
تصویر ترش
rancio, ácido, agriamente, vinagrado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترش
تصویر ترش
rancido, aspro, in modo aspro, acido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترش
تصویر ترش
rançoso, azedo, de maneira azeda, avinagrado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترش
تصویر ترش
腐臭的 , 酸的 , 酸溜溜地 , 醋味的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترش
تصویر ترش
zgniły, kwaśny, octowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترش
تصویر ترش
гнилий , кислий , кисло
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترش
تصویر ترش
ranzig, sauer, scharf, essigartig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترش
تصویر ترش
прогнивший , кислый , кислый , уксусный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترش
تصویر ترش
상한 , 신 맛의 , 신맛이 나게 , 신 , 신맛 나는
دیکشنری فارسی به کره ای