جدول جو
جدول جو

معنی حتال - جستجوی لغت در جدول جو

حتال
(حُ / حُ ءَ)
مناص. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتال
تصویر محتال
حیله کننده، حیله گر، فریبنده، مکر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمال
تصویر حمال
کسی که بار حمل می کند، باربر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قتال
تصویر قتال
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختال
تصویر ختال
مکار، بسیار مکر کننده، پرمکر، حیله گر، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
پسوند متصل به واژه به معنای فتالنده مثلاً گهرفتال برای مثال جز از گشاد تو در چنبر فلک که برد / فروغ خنجر الماس فعل مغزفتال (ازرقی - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجال
تصویر حجال
حجله ها، اتاق های مزین و آراسته عروس و داماد در شب اول عروسی، جمع واژۀ حجله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتال
تصویر فتال
بسیار تاب دهنده، ریسمان تاب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، شب خوٰان، مرغ چمن، هزاران، هزاردستان، هزار، هزارآوا، عندلیب، بوبرد، زندلاف، زندواف، زندوان، مرغ سحر، زندباف، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، شباهنگ، صبح خوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیال
تصویر حیال
حائل ها، رشته ای که میان دو تنگ شتر می بندند، جمع واژۀ حائل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
حیله گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حیله گر و فریبنده و مکار. (ناظم الاطباء). حیله کننده. مکرو حیله کننده. (آنندراج). حیله ور. گربز:
ای گمشده و خیره و سرگشته کسائی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال.
کسائی.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال وچو دمنه محتال.
معروفی.
به زلف تنگ ببندد برآهوی تنگی
به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال.
منجیک.
بدان منگر که سر هالم به کار خویش محتالم
شبی تاری به دشت اندر ابی صلاب و فرکالم.
طیان.
بس ای ملک که از این شاعری و شعر مرا
فلک فریب بخوانند و جادوی محتال.
غضایری.
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
شکنج و کوژی در زلف و جعد آن محتال.
فرخی.
در جنگ ز چنگ تو بحیله نبردجان
گرگی که بداند حیل روبه محتال.
فرخی.
اما علی تکین گربز و محتال است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343). اسکندر مردی بود محتال و گربز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90).
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست.
ناصرخسرو.
شمع خرد گیر چو دیدی که شد
خانه این جادوی محتال تار.
ناصرخسرو.
حیلت نه ز دین است اگر بر ره دینی
حیلت مسگال ایچ و حذر دار ز محتال.
ناصرخسرو.
بسا حیلت که بر محتال وبال گردد. (کلیله و دمنه).
این طبیبان غلطبین همه محتالانند
همه را نسخه بدرید و به سر باز دهید.
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
مردمان این شهر بغایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. (سندبادنامه ص 303).
برکشیدش بود گر به نیم من
پس بگفتش مرد کای محتال فن.
مولوی.
چون شیفتگان بی سر و پای
بگریزم از این جهان محتال.
عطار.
، چاره گر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در اصطلاح حقوقی، طلبکار. (قانون مدنی مادۀ 724)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختال
تصویر ختال
خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتال
تصویر عتال
بارکش مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
هزار داستان، ریسمانتاب از هم گسستن جدا کردن بریدن، شکستن، در ترکیب به معنی فتالنده آید بمعانی ذیل الف - گسلنده: زره فتال گهر فتال. ب - پراکنده کننده داغان کننده مغز فتال، از جای برکنده. بسیار فتل، کسی که نخ و ریسمان و مانند آنها را تاب داده و فتیله کند
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر کارزار کردن، محاربه، مقاتله بسیار کشنده، بسیار قتل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتال
تصویر کتال
خواربار، گوشت، تنگی زندگی، نیاز بر آمده، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متال
تصویر متال
هر نوع فلزی مانند طلا و نقره و پلاتین و مس و آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنتال
تصویر حنتال
چاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضال
تصویر حضال
دارواش از گیاهان شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
پری، جمع حبل، رگ های نره، ستاک ها ساغ ها ریسمانگر ریسمانتاب ریسمانها رشته ها ریسمان تاب، ریسمان فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتات
تصویر حتات
آوازها، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتار
تصویر حتار
کناره گوشه، چارچوب، چنبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتام
تصویر حتام
تاکی، تا چند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتفل
تصویر حتفل
درد لرد ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتال
تصویر محتال
حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتال
تصویر محتال
((مُ))
حیله گر، مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبال
تصویر حبال
((حِ))
جمع حبل، ریسمان ها، رشته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمال
تصویر حمال
باربر، بارکش، ترابر
فرهنگ واژه فارسی سره
حیله گر، دغل، غدار، گربز، محیل، مکار، نغل، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد