تراشه از هر چیزی. (معجم البلدان). و ریزۀ آن. (منتهی الارب). خراشۀ هرچیز، یعنی آنچه به حک از چیزی فروریزد، آنجای که پادشاهان به کسی جدا کرده دهند مانند التمغا. (منتهی الارب). اقطاع
تراشه از هر چیزی. (معجم البلدان). و ریزۀ آن. (منتهی الارب). خراشۀ هرچیز، یعنی آنچه به حک از چیزی فروریزد، آنجای که پادشاهان به کسی جدا کرده دهند مانند التمغا. (منتهی الارب). اقطاع
ابن یزید بن علقمه بن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت: لعمر ابیک فلاتکذبن لقد ذهب الخیر الا قلیلاً لقد فتن الناس فی دینهم و ابقی ابن عفان شراً طویلاً. ابن عبدالبر از ابن اسحاق و ابن الکلبی نقل کرده است که: پیغمبر میان معاویه و حتات صیغۀ برادری خواند. پس حتات در زمان خلافت معاویه درگذشت و معاویه ارث وی را به برادری برد. پس فرزدق شعری در این باره بسرود. ابن هشام داستان شعر فرزدق را دگرگونه آورده گوید حتات در جنگها با معاویه می بود و چون از یک جنگ بازگشت و جوائزی دریافت پس از اندک مدت درگذشت و معاویه ارث او برگرفت و فرزدق قصیده ای در این موضوع بسرود. دارقطنی در المؤتلف و از طریق او ابوعمر از روایت نصر بن علی از اصمعی از حارث بن عمیر از ایوب نقل کند که حتات با جاریه بن قدامه و احنف بن قیس بر معاویهوارد شدند. پس به آن دو تن هر یک صدهزار درم و به حتات هفتادهزار درم جائزه داد، پس آن دو حتات را از تفاوت خبر دادند. حتات نزد معاویه شد و گفت: مرا در بنی تمیم مفتضح ساختی، آیا حسب من عالی نیست ؟ یا مسّن نیستم ؟ یا در میان طائفه فرمانروا نیستم ؟ معاویه گفت: چرا؟ حتات گفت: چرا از من کاستی ؟ گفت: ایشان علوی مذهب بودند و من دینشان را خریداری کردم، و تو را به دین خود واگذاشتم. حتات گفت: خواهش دارم دین مرا خریداری کن. پس معاویه سی هزار درم دیگر بدو داد، و پس از چندی درگذشت و معاویه ارث او برد، و فرزدق آن قصیده بسرود: ابوک و عمی یا معاوی اورثا تراثاً فتختار التراث اقاربه فما بال میراث الحتات اکلته و میراث حرب جاء ذلک أکثره. پس معاویه حق فرزدق بداد. ولیکن ابوعمر گفته است که: حتات فرزندانی به نام عبدالله و عبدالملک و جز آنها داشت، و بنی حتات موالی بنی امیه شدند. عسقلانی گوید: باید دقت کرد که این موضوع با بردن معاویه ارث او را چگونه جمع شود؟ رجوع به الاصابه ج 1 ص 325 و 326 و حاشیۀ البیان و التبیین ج 2 ص 186 و قاموس الاعلام ترکی شود. در عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و تنقیح المقال و در حاشیۀ امتاع الاسماع ص 435 از ابن هشام و ابن کثیر و طبری نام او را حباب آورده اند. و رجوع به حباب بن یزید شود ابن عمرو انصاری برادر ابوسیر. صحابیست. و بعضی نام او را حباب بن عمرو گفته اند. رجوع به حباب بن عمرو شود
ابن یزید بن علقمه بن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت: لعمر ابیک فلاتکذبن لقد ذهب الخیر الا قلیلاً لقد فتن الناس فی دینهم و ابقی ابن عفان شراً طویلاً. ابن عبدالبر از ابن اسحاق و ابن الکلبی نقل کرده است که: پیغمبر میان معاویه و حتات صیغۀ برادری خواند. پس حتات در زمان خلافت معاویه درگذشت و معاویه ارث وی را به برادری بُرد. پس فرزدق شعری در این باره بسرود. ابن هشام داستان شعر فرزدق را دگرگونه آورده گوید حتات در جنگها با معاویه می بود و چون از یک جنگ بازگشت و جوائزی دریافت پس از اندک مدت درگذشت و معاویه ارث او برگرفت و فرزدق قصیده ای در این موضوع بسرود. دارقطنی در المؤتلف و از طریق او ابوعمر از روایت نصر بن علی از اصمعی از حارث بن عمیر از ایوب نقل کند که حتات با جاریه بن قدامه و احنف بن قیس بر معاویهوارد شدند. پس به آن دو تن هر یک صدهزار درم و به حتات هفتادهزار درم جائزه داد، پس آن دو حتات را از تفاوت خبر دادند. حتات نزد معاویه شد و گفت: مرا در بنی تمیم مفتضح ساختی، آیا حسب من عالی نیست ؟ یا مُسّن نیستم ؟ یا در میان طائفه فرمانروا نیستم ؟ معاویه گفت: چرا؟ حتات گفت: چرا از من کاستی ؟ گفت: ایشان علوی مذهب بودند و من دینشان را خریداری کردم، و تو را به دین خود واگذاشتم. حتات گفت: خواهش دارم دین مرا خریداری کن. پس معاویه سی هزار درم دیگر بدو داد، و پس از چندی درگذشت و معاویه ارث او برد، و فرزدق آن قصیده بسرود: ابوک و عمی یا معاوی اورثا تراثاً فتختار التراث اقاربه فما بال میراث الحتات اکلته و میراث حرب جاء ذلک أکثره. پس معاویه حق فرزدق بداد. ولیکن ابوعمر گفته است که: حتات فرزندانی به نام عبدالله و عبدالملک و جز آنها داشت، و بنی حتات موالی بنی امیه شدند. عسقلانی گوید: باید دقت کرد که این موضوع با بردن معاویه ارث او را چگونه جمع شود؟ رجوع به الاصابه ج 1 ص 325 و 326 و حاشیۀ البیان و التبیین ج 2 ص 186 و قاموس الاعلام ترکی شود. در عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و تنقیح المقال و در حاشیۀ امتاع الاسماع ص 435 از ابن هشام و ابن کثیر و طبری نام او را حباب آورده اند. و رجوع به حباب بن یزید شود ابن عمرو انصاری برادر ابوسیر. صحابیست. و بعضی نام او را حباب بن عمرو گفته اند. رجوع به حباب بن عمرو شود
جمع واژۀ حت ّ. اسبان و شتران نیک رو، استوار و نیکو کردن هر چیزی، احتباک ثوب، نیکو بافتن جامه، حبوه بستن و گردپای نشستن. احتباء. (منتهی الارب). پشت و ساق درهم کشیده نشستن، فراهم بستن پشت و ساق خود بفوطه، سخت شدن، جرجانی در تعریفات آرد: احتباک آن است که در کلام، متقابلان جمع شوند و یکی از متقابلان را حذف کنند بجهت دلالت مقابلش بر آن. مثلاً علفتهاتبناً و ماءً بارداً. بجای: علفتها تبناً و سقیتها ماءً بارداً. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباک، بالباء الموحده، و هو عند اهل البیان من الطف انواع الحذف و ابدعها و قل من تنبّه له او نبّه علیه من اهل فن البلاغه. و ذکره الزرکشی فی البرهان. و لم یسمه هذا الاسم بل سماه الحذف المقابلی. وافرده بالتصنیف من اهل العصر العلامه برهان الدّین البقاعی. و قال الاندلسی فی شرح البدیعه: و من انواع البدیع، الاحتباک وهو نوع عزیز. و هو ان یحذف من الاول ما اثبت نظیره فی الثانی و من الثانی ما اثبت نظیره فی الأوّل. کقوله تعالی: و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق. (قرآن 171/2) ، التقدیر و مثل الانبیاء و الکفار کمثل الذی ینعق و الذی ینعق به. فحذف من الاول الانبیاء لدلاله الذی ینعق علیه، و من الثانی الذی ینعق به، لدلاله الذین کفروا علیه. و قوله: ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 12/27) ، التقدیر تدخل غیربیضاء و اخرجها تخرج بیضاء. فحذف من الاول تدخل غیربیضاء و من الثانی و اخرجها. و قال الزرکشی هو ان یجتمع فی الکلام متقابلان فیحذف من کل واحد منهما مقابله لدلاله الاّخر علیه. نحو:ام یقولون افتریه قل ان افتریته فعلی اجرامی و انا بری ٔ مما تجرمون. (قرآن 35/11) ، التقدیر ان افتریته فعلی اجرامی انتم برآء منه و علیکم اجرامکم و انا بری ٔ مما تجرمون. و نحو: یعذّب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم. (قرآن 24/33) ، ای یعذّب المنافقین ان شاء فلایتوب علیهم. او یتوب علیهم فلایعذبهم. و نحو: ولاتقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهرن فأتوهن. (قرآن 222/2) ، ای حتی یطهرن من الدم یتطهرن بالماء. فاذا تطهرن و یتطهرن فاتوهن. و نحو: خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً. (قرآن 102/9) ، ای عملاً صالحاً بسیی ٔ آخر سیئاًبصالح. و مأخذ هذه التسمیه من الحبک الذی معناه الشد و الاحکام و تحسین اثر الصبغه فی الثوب. فحبک الثوب سدّ مابین خیوطه من الفرج و شده و احکامه بحیث یمنع عنه الخلل مع الحسن والرونق. و بیان اخذه منه، ان ّمواضع الحذف من الکلام شبهت بالفرج من الخیوط فلما ادرکها الناقد البصیر بصوغه الماهر فی نظمه و حوکه فوضع المحذوف مواضعه کان حائکاً له مانعاً من خلل یطرقه. فسد بتقدیره ما یحصل به الخلل مع ما اکسی من الحسن والرونق. کذا فی الاتقان فی نوع الایجاز و الاطناب
جَمعِ واژۀ حَت ّ. اسبان و شتران نیک رو، استوار و نیکو کردن هر چیزی، احتباک ثوب، نیکو بافتن جامه، حبوه بستن و گردپای نشستن. احتباء. (منتهی الارب). پشت و ساق درهم کشیده نشستن، فراهم بستن پشت و ساق خود بفوطه، سخت شدن، جرجانی در تعریفات آرد: احتباک آن است که در کلام، متقابلان جمع شوند و یکی از متقابلان را حذف کنند بجهت دلالت مقابلش بر آن. مثلاً علفتهاتبناً و ماءً بارداً. بجای: علفتها تبناً و سقیتها ماءً بارداً. و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباک، بالباء الموحده، و هو عند اهل البیان من الطف انواع الحذف و ابدعها و قل من تنبّه له او نبّه علیه من اهل فن البلاغه. و ذکره الزرکشی فی البرهان. و لم یسمه هذا الاسم بل سماه الحذف المقابلی. وافرده بالتصنیف من اهل العصر العلامه برهان الدّین البقاعی. و قال الاندلسی فی شرح البدیعه: و من انواع البدیع، الاحتباک وهو نوع عزیز. و هو ان یحذف من الاول ما اثبت نظیره فی الثانی و من الثانی ما اثبت نظیره فی الأوّل. کقوله تعالی: و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق. (قرآن 171/2) ، التقدیر و مثل الانبیاء و الکفار کمثل الذی ینعق و الذی ینعق به. فحذف من الاول الانبیاء لدلاله الذی ینعق علیه، و من الثانی الذی ینعق به، لدلاله الذین کفروا علیه. و قوله: ادخل یدک فی جیبک تخرج بیضاء. (قرآن 12/27) ، التقدیر تدخل غیربیضاء و اخرجها تخرج بیضاء. فحذف من الاول تدخل غیربیضاء و من الثانی و اخرجها. و قال الزرکشی هو ان یجتمع فی الکلام متقابلان فیحذف من کل واحد منهما مقابله لدلاله الاَّخر علیه. نحو:ام یقولون افتریه قل ان افتریته فعلی اجرامی و اَنَا بری ٔ مما تجرمون. (قرآن 35/11) ، التقدیر ان افتریته فعلی اجرامی انتم برآء منه و علیکم اجرامکم و اَنَا بری ٔ مما تجرمون. و نحو: یعذّب المنافقین ان شاء او یتوب علیهم. (قرآن 24/33) ، ای یعذّب المنافقین ان شاء فلایتوب علیهم. او یتوب علیهم فلایعذبهم. و نحو: ولاتقربوهن حتی یطهرن فاذا تطهرن فأتوهن. (قرآن 222/2) ، ای حتی یطهرن من الدم یتطهرن بالماء. فاذا تطهرن و یتطهرن فاتوهن. و نحو: خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً. (قرآن 102/9) ، ای عملاً صالحاً بسیی ٔ آخر سیئاًبصالح. و مأخذ هذه التسمیه من الحبک الذی معناه الشد و الاحکام و تحسین اثر الصبغه فی الثوب. فحبک الثوب سدّ مابین خیوطه من الفرج و شده و احکامه بحیث یمنع عنه الخلل مع الحسن والرونق. و بیان اخذه منه، ان ّمواضع الحذف من الکلام شبهت بالفرج من الخیوط فلما ادرکها الناقد البصیر بصوغه الماهر فی نظمه و حوکه فوضع المحذوف مواضعه کان حائکاً له مانعاً من خلل یطرقه. فسد بتقدیره ما یحصل به الخلل مع ما اکسی من الحسن والرونق. کذا فی الاتقان فی نوع الایجاز و الاطناب
احتات ارطی، خشک شدن آن. (منتهی الارب) ، واداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). بازداشتن، خسیس و ناکس شمردن، بخل کردن. (غیاث) ، بند گردیدن، در زندان شدن، (اصطلاح طب) مقابل استفراغ. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباس با باء موحده نزداطباء احتقان مواد در بدن باشد. و این لفظ هم بطریق لازم و هم بطریق متعدی استعمال شود. و احتباس طمث نیز از این ماده است، چنانکه در کتاب حدودالامراض بیان کرده است. - احتباس الطمث، مرض مخصوص زنان (اصطلاح طب). - احتباس خون (اصطلاح طب)
اِحتات اَرطی، خشک شدن آن. (منتهی الارب) ، واداشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). بازداشتن، خسیس و ناکس شمردن، بخل کردن. (غیاث) ، بند گردیدن، در زندان شدن، (اصطلاح طب) مقابل استفراغ. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتباس با باء موحده نزداطباء احتقان مواد در بدن باشد. و این لفظ هم بطریق لازم و هم بطریق متعدی استعمال شود. و احتباس طمث نیز از این ماده است، چنانکه در کتاب حدودالامراض بیان کرده است. - احتباس الطمث، مرض مخصوص زنان (اصطلاح طب). - احتباس خون (اصطلاح طب)