جدول جو
جدول جو

معنی حت - جستجوی لغت در جدول جو

حت
(حُت ت)
نام قبیله ای از کنده. و این نسبت به پدر یا مادر این قبیله نیست بلکه نسبت به بلدی است در عمان. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حت
(حُ ت ت)
موضعی به عمان است و حت ازکنده بدان منسوب است. و لیس بام ّ لهم لااب... و زمخشری گفته است: حت از جبال قبیله است مر بنی عرک ازجهینه... علی بن ازید بن شریح درباره طعنه ای که ابواللحم غفاری در جنگی که میان بنی ثعلبهو بنی غفار کنانی رخ داد، زده بود گوید:
حمیت ذمار ثعلبه بن سعد
بجنب الحت ّ اذ دعیت نزال.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حت
(حَت ت)
نیک رو از اسب و شتر. (منتهی الارب). اسب سبک رو. (مهذب الاسماء). اسب تیزرفتار. (آنندراج) ، شترمرغ شتابنده. (منتهی الارب). شترمرغ تیزدو. (آنندراج) ، نجیب آزاد. (منتهی الارب). مرد نیک و آزاده. (آنندراج) ، ملخ مرده. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، احتات، خرمای غیر چسپان. و خرما که بر شاخ چسبیده باشد، چیز: ما فی یدی حت، ای شیی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حت
(حَت ت)
نام شمشیر ابی دجله و شمشیر کثیر بن صلت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حت
(حَتْ تِ)
کلمه ای است که بدان طیور را زجر کنند. (منتهی الارب). کش ! کیش !
لغت نامه دهخدا
حت
(تَ ح ح)
ربودن چیزی را، دور کردن چیزی را، زدن چنانکه با تازیانه. (منتهی الارب) ، صد تازیانه زدن کسی را. (آنندراج) ، تراشیدن چیزی خشک بر جامه. حک. تراشیدن منی خشک از جامه و برگ از درخت، پوست باز کردن. (منتهی الارب). پوست کندن، گردو شکستن. بادام شکستن. (دزی ج 1 ص 246) ، بشتافتن. (منتهی الارب). شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، ریختن برگ از درخت. (آنندراج). انحتات. تحتت الورق. (منتهی الارب) ، شتابانیدن. (آنندراج). تحتیت
لغت نامه دهخدا
حت
(حُت ت)
پست ترکرده و درهم زده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حت
دور کردن چیزی را
تصویری از حت
تصویر حت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حتم
تصویر حتم
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتمی الوقوع
تصویر حتمی الوقوع
ناگزیر آنچه بنا گریز خواهد شد آنچه که یقینا وقوع خواهد یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
بایسته اواریک قطعی یقینی: (وقوع این حادثه حتمی است)، بایسته ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
نا گزیر، حکماً، بی برو برگرد قطعا، براستی یقینا، (حتما خواهم رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حترفه
تصویر حترفه
سرخی چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتفل
تصویر حتفل
درد لرد ته مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتف
تصویر حتف
مرگ، موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتود
تصویر حتود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتراب
تصویر حتراب
گزر دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتی الباب
تصویر حتی الباب
تا دم در تا پیش در تا آستان در الی الباب: (حتی الباب مهمان را مشایعت کنند خ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
جمع حتف، مرگ ها جمع حتف مرگها هلاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوم
تصویر حتوم
جمع حتم، بایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی هاتا ایچ فاید خداوند است و میر و میرزاه - ز عهد و عصر آدم فاید اکنون (قطران) تا تا آنکه: (حتی باو گفتم که نزد شما بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتی الامکان
تصویر حتی الامکان
تا جایی که بشود تا بتوان تا بتوان تا آنجا که ممکن است نادست دهد: (حتی الامکان دل مردم را بدست آورید خ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتی القوه
تصویر حتی القوه
با همه نیرو تا بتوان تا بتوانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتی المقدور
تصویر حتی المقدور
تاجایی که بتوان تامیشود تابتوان تاتوان دارید تا حد توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتی الورید و الشریان
تصویر حتی الورید و الشریان
تا سرخرگ و سیاهگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتی الوسع
تصویر حتی الوسع
تا در گسترده تا در نیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تا گلو تا نای تا حدی که بحلقوم رسید (در تداول بمعنی شکم پر کردن است)، توضیح در عربی گویند: (بلغت الروح الحلقوم) و آن کنایه از نزدیکی مرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتحات
تصویر حتحات
سریع، شتاب، زود، تند، بشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتا
تصویر حتا
هتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتماً
تصویر حتماً
بی گمان، بی گمان حد، هر آینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
رخ دادنی، سد درسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتی
تصویر حتی
هتا، تا جایی که
فرهنگ واژه فارسی سره