- حبوه
- بخشیدن، دهش عطا دادن عطا دادن
معنی حبوه - جستجوی لغت در جدول جو
- حبوه
- پوششی که بر تن می پیچند، از قبیل لنگ، پارچه یا عمامه
اشیای شخصی پدر مانند سلاح، لباس، انگشتر و قرآن که پس از مرگ او خارج از حدود ارث به پسر ارشد می رسد
- حبوه ((حَ وَ))
- بخشیدن، عطا کردن، لاغری زیاد، بازداشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ربوه پشته بلندی، گروه ده هزار تنی پشته بلندی توده بلند
مقابل برابر
جمع حبل، پتیارها سختی ها زیرکان
باطل شدن
پیشگامی پیشوایی در دانش لاتینی بوته خشخاش، خشخاش تتری کپسول خشخاش، گیاه خشخاش
شاد شدن، شادمانه کردن شادی، فراخی، عیش شادی، فراخی، عیش
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
قومی از بنی حام، گروهی از سیاهان
گرفتگی زبان و سخن گفتن بسختی
شادمانی، فراخی، زردی دندان
شلوار، شکم درد
امعا، روده ها
رازیانه رومی کمکلن (لوز المعده)
محکم استوار
زندگانی
زمین بلند، پشته، تپه
امعا، روده ها، بد و پست از هر چیز
حیات، زیستن، زنده بودن، مقابل ممات، زندگی
حبّ ها، دانه های گیاهان، بذرها، قرص ها، جمع واژۀ حبّ
خامی جوانی
نادانی
درنگ باز ایستادگی
ماده شیر شیر ماده مادینه اسد
نبوت در فارسی بیزاری رویگردانی دوری نبوت در فارسی آگاهاندن، پیامبری واژه نبوه از ریشه سریانی است بنگرید به نبی نفرت کردن دوری کردن، نفرت اعراض: وتفاوت نظم باعدم تناسب اجزاسبب گرانی شعروموجب ذوق است
دانه، یک تخم
نزدیک شدن، نزدیکی
گندمگونی، رود کنار
یک دانه، یک حب، واحد اندازه گیری وزن به مقدار وزن یک یا دو جو، شش یک عشر دینار، شش یک دانگ
حبۀ دل: سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است،برای مثال بدان خردی که آمد حبۀ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری - ۸۹)
حبۀ دل: سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است،