جدول جو
جدول جو

معنی حبس - جستجوی لغت در جدول جو

حبس
زندان، بازداشتن، زندانی کردن، بازداشت
حبس ابد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد
حبس مؤبد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد، حبس ابد
حبس انفرادی: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد
حبس با اعمال شاقه: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن کارهای دشوار انجام بدهد
حبس بول: عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس البول
حبس تادیبی: در علم حقوق حبس برای جنحه که مدت آن چند ماه و حداکثر سه سال است
حبس تکدیری: در علم حقوق حبس برای بزه های کوچک از دو تا ده روز
حبس مجرد: در علم حقوق نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد، حبس انفرادی
تصویری از حبس
تصویر حبس
فرهنگ فارسی عمید
حبس
(تَ)
بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (دستور اللغه) (مهذب الاسماء) (دهار). واداشتن. (زوزنی). بازداشت. بند کردن. قید کردن. بستن. توقیف. زندان. بند. مقابل اطلاق:
سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
برسبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
سیزده سال شهنشاه بماند اندرحبس... (تاریخ بیهقی). و از چنان محنتی و حبسی خلاصی ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی).
مقصورشد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور و ناتوان.
مسعودسعد.
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود.
مسعودسعد.
ز ضعف پیری گشته است چون گلیم کهن
بحبس رویم و، بوده چو دیبۀ ششتر.
مسعودسعد.
خاصه که سگ زبان گزنده ست
در حبس دهان از آن فکنده ست.
خاقانی.
ز خون خوردن و حبس جستیم عور
تو گویی ز مادر کنون آمدیم.
خاقانی.
به اختیار بقلعۀ غزنه رفت و بحبس رضا داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 360). یکدرم سیم بخویشتن فرانگرفت مگر به عزل و حبس. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359) هر یک را در حبس بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437).
تا توانش بحبس دادن پند
مکش او را به تیغ و زهر و کمند.
اوحدی.
، دلیری کردن در مخاوف. دلاوری. (منتهی الارب) ، صبر، حبس فراش، پوشیدن آن به گردپوش. و درفارسی در حال تعدی با ’کردن’ و در لزوم به ’شدن’ صرف میشود، منع، امساک، قصر. مقابل تخلیه، حصر. وقف. حبس فرس، وقف کردن آن در راه خدا، اعتیاق، الوقف، هو حبس العین و تسبیل المنفعه، در اصطلاح امور حبسی، در حقوق و فقه اسلام نوعی وقف است که کسی دیگری را بر مال خود مسلط گرداند در صورتی که مالکیت خود را نیز حفظ کند و آن بر سه گونه است، چه اگر مال حبس شده مسکن و خانه باشد، این معامله را ’سکنی ̍’ خوانند و اگر نباشد یا برای تمام مدت عمر در اختیار طرف می گذارد ’عمری ̍’ نامیده شود و یا برای مدت معینی و آن ’رقبی ̍’ خوانده میشود. و آن کس را که مال خود حبس کند، ’حابس’ نامند. فقهاء این باب از فقه را در پایان باب وقوف آرند، و در اینکه این عقد لازم یا جایز است، و نیز در شرایط آن بحثها دارند که از حوصلۀ این کتاب بیرون است. این باب بتقلید از فقه در قانون مدنی ایران مصوب 1307 هجری قمری و 1312 وارد شده از مادۀ 41- 54، در اصطلاح کیفری، بازداشت افراد مجرم پس از محکومیت، این مجازات در حقوق ملل و ادیان گذشته مراحلی طی کرده و تکامل یافته است. و در قاموس مقدس آمده است که در شریعت موسوی ابداً ذکری از حبس نبود لکن درایام پادشاهان معمول گشت. کتاب دوم تواریخ ایام 16:10 ارمیا 37:15. (قاموس کتاب مقدس). در جزای اسلام در (کتاب حدود و دیات) نیز حبس را در عداد مجازاتها نشمرده اند، بلکه حبس غالباً در موارد ذیل و نظایر آنهامعمول بوده است، مثلاً 1- مرد ’مرتد ملی’ را به زندان افکنند و در پنج وقت نماز او را شکنجه دهند تا به اسلام بازگردد و با زن مرتد اعم از ملی و فطری نیز همین حکم مجری باشد. 2- مدیون که دین، انکار کند به حبس افتد. 3- عملا حکام و قضاه اسلام مجرمین و جنایتکاران را برای منع از فرار به زندان میافکندند و سیاستمداران که حکومت را در دست داشتند مخالفین سیاسی خود را بدون صدور حکم برای مدت نامعلوم در زندان نگاه می داشتند
لغت نامه دهخدا
حبس
(حَ)
کوه بزرگ. (منتهی الارب). کوه عظیم، کوه سیاه. ج، حبوس، حوض آب. ج، احباس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
حبس
(حَ / حِ)
چیزی چون مصنعه که آب را سازند، آب ایستاده. مرداب.ماء مستنقع، سنگی که بر مجرای آب نهندتا آب، حبس شود. (معجم البلدان)، چوب یا سنگ که بر آبراهه نهند بجهت گرد آمدن آب تا ستور را آب دهند، سقایه، (ح ) آب مجتمع که ماده ندارد. آب حبس شده. گوی که در آن آب باران گرد آید، میان بند هودج، گردپوش فراش. روفرشی. جامه ای که بر فراش انداخته بر آن خوابند، و میلی باشد از نقره که در وسط پردۀ منقش تعبیه کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حبس
(حُ)
زمخشری گوید: کوهی است مر بنی قره را. و دیگران گفته اند: میان حره بنی سلیم و الوارقیه باشد. و در حدیث عبدالله بن حبشی آمده است: تخرج نار من حبس سیل. ابوالفتح نصر گوید: حبس سیل، که به فتح نیز روایت شده یکی از دوحرۀبنی سلیم باشد. و آنها دو حره باشند که میان آن دو فضا است و جمعاً کمتر از دو میل است. اصمعی گوید: حبس کوهی است مشرف بر سلماء و تمثل جست به:
سقی الحبس و سمی السحاب و لم یزل
علیه روایا المزن والدیم الهطل
و لولا ابنه الوهبی زبده لم ابل
طوال اللیالی أن یخالفه المحل.
(معجم البلدان).
و به فتح با نیز گفته اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حبس
(حُ)
وقف. و در حدیث است: ان خالداً جعل ادراعه حبساً، ای وقفاً علی المجاهدین و غیرهم. (منتهی الارب). رجوع به حبس شود
لغت نامه دهخدا
حبس
(حُ بُ)
پیادگان، خرمابن. (منتهی الارب) ، درخت انگور و جز آن که مالکش اصل آن را در ملک خود داشته، ثمره و حاصل آن را وقف کند
لغت نامه دهخدا
حبس
(حُبْ بَ)
پیادگان
لغت نامه دهخدا
حبس
بازداشتن، بند کردن
تصویری از حبس
تصویر حبس
فرهنگ لغت هوشیار
حبس
((حَ))
زندانی کردن، بازداشتن، زندان
تصویری از حبس
تصویر حبس
فرهنگ فارسی معین
حبس
زندان
تصویری از حبس
تصویر حبس
فرهنگ واژه فارسی سره
حبس
بازداشتگاه، زندان، سجن، حبسگاه، سیاه چال، محبس، بازداشت، توقیف، زندانی، گرفتار، محبوس، مقید، اسارت، دستاق، گرفتاری، بند، ضبط، نگهداری، بازداشتن، توقیف کردن، بازداشت کردن، زندانی کردن
متضاد: آزاد کردن، نگه داشتن، حفظ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حبس
السّجن
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به عربی
حبس
Confinement, Detainment, Detention, Imprisonment, Incarceration
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حبس
confinement, détention, emprisonnement, incarcération
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حبس
confinamiento, detención, encarcelamiento
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حبس
заключение , задержание
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به روسی
حبس
Haft, Inhaftierung
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به آلمانی
حبس
ув'язнення , затримання , ув’язнення
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حبس
więzienie, zatrzymanie, uwięzienie
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به لهستانی
حبس
囚禁 , 拘留 , 监禁
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به چینی
حبس
confinamento, detenção, encarceramento
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حبس
আটক , আটক , কারাবাস , বন্দীভবন
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به بنگالی
حبس
قید , حراست
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به اردو
حبس
kifungo
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حبس
hapis, gözaltı, hapsedilme
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حبس
감금 , 구금
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به کره ای
حبس
監禁 , 拘留 , 投獄
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حبس
כליאה , מעצר , מַאסָר , מַאֲסָר
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به عبری
حبس
confinamento, detenzione, incarcerazione
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حبس
penahanan, pemenjaraan
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حبس
การกักขัง , การกักขัง , การจำคุก , การจองจำ
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به تایلندی
حبس
opsluiting, detentie, gevangenschap
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به هلندی
حبس
कारावास , गिरफ्तारी , कैद
تصویری از حبس
تصویر حبس
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار