چیزی چون مصنعه که آب را سازند، آب ایستاده. مرداب.ماء مستنقع، سنگی که بر مجرای آب نهندتا آب، حبس شود. (معجم البلدان)، چوب یا سنگ که بر آبراهه نهند بجهت گرد آمدن آب تا ستور را آب دهند، سقایه، (ح ) آب مجتمع که ماده ندارد. آب حبس شده. گوی که در آن آب باران گرد آید، میان بند هودج، گردپوش فراش. روفرشی. جامه ای که بر فراش انداخته بر آن خوابند، و میلی باشد از نقره که در وسط پردۀ منقش تعبیه کنند. (منتهی الارب)