جدول جو
جدول جو

معنی حبس

حبس
(تَ)
بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (دستور اللغه) (مهذب الاسماء) (دهار). واداشتن. (زوزنی). بازداشت. بند کردن. قید کردن. بستن. توقیف. زندان. بند. مقابل اطلاق:
سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
برسبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
سیزده سال شهنشاه بماند اندرحبس... (تاریخ بیهقی). و از چنان محنتی و حبسی خلاصی ارزانی داشت. (تاریخ بیهقی).
مقصورشد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور و ناتوان.
مسعودسعد.
بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود.
مسعودسعد.
ز ضعف پیری گشته است چون گلیم کهن
بحبس رویم و، بوده چو دیبۀ ششتر.
مسعودسعد.
خاصه که سگ زبان گزنده ست
در حبس دهان از آن فکنده ست.
خاقانی.
ز خون خوردن و حبس جستیم عور
تو گویی ز مادر کنون آمدیم.
خاقانی.
به اختیار بقلعۀ غزنه رفت و بحبس رضا داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 360). یکدرم سیم بخویشتن فرانگرفت مگر به عزل و حبس. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359) هر یک را در حبس بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437).
تا توانش بحبس دادن پند
مکش او را به تیغ و زهر و کمند.
اوحدی.
، دلیری کردن در مخاوف. دلاوری. (منتهی الارب) ، صبر، حبس فراش، پوشیدن آن به گردپوش. و درفارسی در حال تعدی با ’کردن’ و در لزوم به ’شدن’ صرف میشود، منع، امساک، قصر. مقابل تخلیه، حصر. وقف. حبس فرس، وقف کردن آن در راه خدا، اعتیاق، الوقف، هو حبس العین و تسبیل المنفعه، در اصطلاح امور حبسی، در حقوق و فقه اسلام نوعی وقف است که کسی دیگری را بر مال خود مسلط گرداند در صورتی که مالکیت خود را نیز حفظ کند و آن بر سه گونه است، چه اگر مال حبس شده مسکن و خانه باشد، این معامله را ’سکنی ̍’ خوانند و اگر نباشد یا برای تمام مدت عمر در اختیار طرف می گذارد ’عمری ̍’ نامیده شود و یا برای مدت معینی و آن ’رقبی ̍’ خوانده میشود. و آن کس را که مال خود حبس کند، ’حابس’ نامند. فقهاء این باب از فقه را در پایان باب وقوف آرند، و در اینکه این عقد لازم یا جایز است، و نیز در شرایط آن بحثها دارند که از حوصلۀ این کتاب بیرون است. این باب بتقلید از فقه در قانون مدنی ایران مصوب 1307 هجری قمری و 1312 وارد شده از مادۀ 41- 54، در اصطلاح کیفری، بازداشت افراد مجرم پس از محکومیت، این مجازات در حقوق ملل و ادیان گذشته مراحلی طی کرده و تکامل یافته است. و در قاموس مقدس آمده است که در شریعت موسوی ابداً ذکری از حبس نبود لکن درایام پادشاهان معمول گشت. کتاب دوم تواریخ ایام 16:10 ارمیا 37:15. (قاموس کتاب مقدس). در جزای اسلام در (کتاب حدود و دیات) نیز حبس را در عداد مجازاتها نشمرده اند، بلکه حبس غالباً در موارد ذیل و نظایر آنهامعمول بوده است، مثلاً 1- مرد ’مرتد ملی’ را به زندان افکنند و در پنج وقت نماز او را شکنجه دهند تا به اسلام بازگردد و با زن مرتد اعم از ملی و فطری نیز همین حکم مجری باشد. 2- مدیون که دین، انکار کند به حبس افتد. 3- عملا حکام و قضاه اسلام مجرمین و جنایتکاران را برای منع از فرار به زندان میافکندند و سیاستمداران که حکومت را در دست داشتند مخالفین سیاسی خود را بدون صدور حکم برای مدت نامعلوم در زندان نگاه می داشتند
لغت نامه دهخدا