جدول جو
جدول جو

معنی حال - جستجوی لغت در جدول جو

حال
حلول کننده، جای گیرنده، فرود آینده
تصویری از حال
تصویر حال
فرهنگ فارسی عمید
حال
هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان یا چیزی، وضع و چگونگی زندگی کسی، مفرد واژۀ احوال
زمان حاضر، در تصوف حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست می دهد مانند شوق،
طرب، حزن و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی می شود، عشق و محبت
حال به حال شدن: تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن
حال کردن: شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
تصویری از حال
تصویر حال
فرهنگ فارسی عمید
حال
(حال ل)
نعت فاعلی از حلول. آنکه جای گیرد. آنکه حلول کند. گنجنده. مظروف. آنچه در محل جای گرفته. مقابل محل، نازل. فرودآینده. (منتهی الارب). ج، حلول، حلاّل، حلّل. وقت برسیده. سررسیده. سرآمده. منقضی شده: دین حال، وام سررسیده. موعد ادا رسیده (فقه). خلاف مؤجّل، قد علم تعریفه مما سبق و هو عند الحکماء منحصرٌ فی الصوره و العرض. و فی شرح حکمهالعین ان کان المحل غنیّاً عن الحال فیه مطلقاً، ای من جمیع الوجوه یسمی موضوعاً. والحال فیه یسمی عرضاً و ان کان له ای للمحل حاجه الی الحال بوجه یسمی هیولی و الحال فیه یسمی صوره فالموضوع و الهیولی یشترکان اشتراک اخص تحت اعم و هو المحل و یفترقان بأن ّ الموضوع محل مستغن فی قوامه عما یحل ّ فیه و الهیولی محل ّ لایستغنی فی قوامه عما یحل ّ فیه. و العرض و الصوره تشترکان اشتراک اخص تحت اعم ایضاً و هو الحال و یفترقان بأن ّ العرض حال یستغنی عنه المحل و یقوم دونه. و الصوره حال لایستغنی عنه المحل و لایقوم دونه - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). بهری موجودات یافته میشود که با موجودی دیگر ملاقی باشد، ملاقاتی تمام نه بر سبیل مماشت و مجاورت، بل چنانکه میان هر دو مباینتی در وضع تصوّر نتوان کرد. و موجوددوم را از موجود اول صفتی حاصل آید، چنانکه سیاهی وجسم، چه هرگاه که میان سیاهی و جسم ملاقات افتد، آن ملاقات نه بر سبیل مماشت و مجاورت بود، بل ملاقاتی تمام بود. و جسم را به سبب سیاهی صفتی حاصل شود، و آن آنست که او را سیاه گویند، پس این نوع ملاقات را بحکم اصطلاح حکما حلول خوانند. و آن موجود را که بسبب او صفت حاصل آید، مانند سیاهی حال گویند. و آن موجود را که به او موصوف شود، مانند جسم، محل گویند. و حال دوگونه بود: یا حالی بود که سبب قوام محل باشد و محل بی او متقوم و موجود بالفعل نتواند بود مانند امتدادجسمانی، آن چیز را که قابل امتداد است، چه قابل امتداد بی امتداد موجود نتواند بود، و چنین حال را صورت خوانند، و محل او را ماده. و یا حالی بود که محل بی او متقوّم و موجود بالفعل باشد، و آنگاه آن حال در اوحلول کرده باشد، مانند سیاهی و جسم، چه جسم بی سیاهی جسم باشد و موجود بالفعل بود، و چنین حال را عرض خوانند و محل ّ او را موضوع. (اساس الاقتباس صص 35-36)
لغت نامه دهخدا
حال
شهری است در یمن از سرزمینهای ازد و بارق و یشکر، ابومنهال عبیده بن منهال گوید: چون اسلام به این سرزمین رسید یشکرها پیش دستی کردند و بارق ها سستی نمودند، و آنان خویشاوند یشکر بودند و نام یشکر والان است، و در کتاب الرده آمده: حال از مخلاف های طائف است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حال
جمع واژۀ حالت، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حال
کیفیت، چگونگی، وضع، گونه، شکل، جهت، حالت
تصویری از حال
تصویر حال
فرهنگ لغت هوشیار
حال
حلول کننده، فرود آینده
تصویری از حال
تصویر حال
فرهنگ فارسی معین
حال
کیفیت چیزی، زمان حاضر، وضعیت جسمی یا روحی انسان، در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود
حال کسی را جا آوردن: کنایه از کسی را تنبیه کردن
حال به هم خوردن کسی: تغییر حال دادن، غش کردن، استفراغ
تصویری از حال
تصویر حال
فرهنگ فارسی معین
حال
کنون، اکنون، اینگاه
تصویری از حال
تصویر حال
فرهنگ واژه فارسی سره
حال
الآن
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به عربی
حال
présent
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حال
مزاج، حال، احوال
فرهنگ گویش مازندرانی
حال
presente
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حال
настоящее время
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به روسی
حال
Gegenwart
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به آلمانی
حال
теперішній час
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حال
teraźniejszość
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به لهستانی
حال
当前
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به چینی
حال
presente
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حال
موجودہ وقت
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به اردو
حال
বর্তমান
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به بنگالی
حال
sasa
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حال
şimdiki zaman
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حال
현재
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به کره ای
حال
現在
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حال
הוֹוֶה
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به عبری
حال
वर्तमान
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به هندی
حال
presente
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حال
ปัจจุบัน
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به تایلندی
حال
heden
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به هلندی
حال
saat ini
تصویری از حال
تصویر حال
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاله
تصویر حاله
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالا
تصویر حالا
اکنون، کنون، اینگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حالت
تصویر حالت
سان، کنونه، فتن
فرهنگ واژه فارسی سره