- حال
- کنون، اکنون، اینگاه
معنی حال - جستجوی لغت در جدول جو
- حال
- کیفیت، چگونگی، وضع، گونه، شکل، جهت، حالت
- حال
- حلول کننده، جای گیرنده، فرود آینده
- حال
- هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان یا چیزی، وضع و چگونگی زندگی کسی، مفرد واژۀ احوال
زمان حاضر، در تصوف حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست می دهد مانند شوق،
طرب، حزن و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی می شود، عشق و محبت
حال به حال شدن: تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن
حال کردن: شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
- حال
- حلول کننده، فرود آینده
- حال
- کیفیت چیزی، زمان حاضر، وضعیت جسمی یا روحی انسان، در عرفان، وضعیتی که موجب صفای قلب سالک شود
حال کسی را جا آوردن: کنایه از کسی را تنبیه کردن
حال به هم خوردن کسی: تغییر حال دادن، غش کردن، استفراغ
- حال
- настоящее время
- حال
- Gegenwart
- حال
- теперішній час
- حال
- teraźniejszość
- حال
- presente
- حال
- presente
- حال
- presente
- حال
- présent
- حال
- heden
- حال
- ปัจจุบัน
- حال
- saat ini
- حال
- حالٌ
- حال
- वर्तमान
- حال
- הוֹוֶה
- حال
- şimdiki zaman
- حال
- বর্তমান
- حال
- موجودہ وقت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سان، کنونه، فتن
اکنون، کنون، اینگاه
فوراً، فی الفور، هماندم
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
پوشسبا (پوشسب احتلام)، بالیده برنا (بالغ)
سخت سیاه، موحش هولناک
زایل کننده و سترنده موی
وضع، شان، طریقه