جدول جو
جدول جو

معنی حاست - جستجوی لغت در جدول جو

حاست
(حاسَ)
نعت فاعلی. تأنیث حاس. رجوع به حاسه شود
لغت نامه دهخدا
حاست
حس کننده، قوه نفسانی که اشیا را حس کند قوه حس کننده: حاست بینایی (باصره) حاست شنوایی (سامعه)، توضیح حاست یا حسه عبارت از قوتی است که دریا بنده جزئیات جسمانیه است و قوای حاسه ظاهره در انسان پنج است و باطنه نیز پنج است. هر یک از قوای دریابنده را حاسه و، جمع آنها را حواس نامند
فرهنگ لغت هوشیار
حاست
((سَّ))
حس کننده
تصویری از حاست
تصویر حاست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجت
تصویر حاجت
نیازمندی، نیاز، آرزو، امید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست
تصویر راست
مقابل کج، بی پیچ و خم، مستقیم مثلاً خط راست،
مقابل دروغ، آنچه درست و برحق باشد، دارای رفتار درست مثلاً آدم راست و درست،
در علوم سیاسی محافظه کار، راستگرا، مقابل چپ،
ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد، واقع در طرف راست مثلاً مغازه های سمت راست خیابان،
در موسیقی در ردیف های آوازی، گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه،
عیناً، درست، به عینه، برای مثال ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کردۀ یار (سعدی۲ - ۶۴۶)
برابر، یکسان، یک اندازه، درست، کامل، با دقت، برای مثال به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری - ۸۹)
راست آمدن: سازگار شدن، هماهنگی یافتن، جور درآمدن، درست درآمدن، تحقق یافتن، نظم و ترتیب یافتن، دارای سر و سامان شدن، به اندازه درآمدن، مطابق شدن، به صلاح بودن، درست بودن، برای مثال مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز (سعدی۲ - ۷۲۶)
راست آوردن: راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
راست داشتن: راست دانستن، راست پنداشتن، باور کردن سخن کسی، راست کردن، نظم و ترتیب دادن، سر و سامان دادن، برابر ساختن
راست ساختن: راست کردن، از کجی در آوردن، آماده ساختن
راست شدن: راست گردیدن، راست گشتن، برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن، حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن، مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
راست شمردن: راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن
راست کردن: مقابل کج کردن و خم کردن، از کجی و پیچیدگی درآوردن، برپا کردن، برپا داشتن، درست کردن، استوار ساختن، آماده کردن، مهیا ساختن، ترتیب دادن
راست گفتن: مقابل دروغ گفتن، سخن درست گفتن، حقیقت گفتن
راست و ریس: ترتیب کاری را دادن، عیب و نقص چیزی را برطرف ساختن، جور کردن، رو به راه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
دارای کمی، ناقص، کمی، کاهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسد
تصویر حاسد
حسود، آنکه به دیگران حسد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاست
تصویر خاست
خاستن، خاستن، بلند شدن، برپا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسه
تصویر حاسه
حاس، قوۀ نفسانی که اشیای را درک می کند و به آثار و اشیای خارجی پی می برد، هر یک از حواس پنج گانه شامل شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و بساوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسب
تصویر حاسب
شمارنده، شمار کننده به محاسب، در علم نجوم منجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراست
تصویر حراست
نگهبانی کردن، حفظ کردن، محافظت، نگهبانی، نگهداری، پاسبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسر
تصویر حاسر
دریغ خورده، حسرت خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاست
تصویر شاست
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره،
کودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالت
تصویر حالت
وضع، حال و کیفیتی که در کسی یا چیزی وجود دارد، کیفیت، چگونگی، طبع، طور، در تصوف وجد، طرب، در تصوف حال و کیفیتی که بی اختیار به سالک دست می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاست
تصویر جاست
جایی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود، چرخشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
کاهیدن، کاستن، نقصان
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکی از انواع لبنیات که از شیر تهیه کنند. طریقه آن چنین است: شیر را گرم کنند و سپس با اندکی ماست مایه زنند و روی آن را گرم بپوشانند و در جایی نهند تا منعقد گردد بپوشانند و درجایی نهند تا منعقد گردد و سفت شود جغرات: غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ. (گلستان. قر. 54) یا ماست و موسیر. موسیر را در آب می خوابانند و سپس در ماست داخل کنند. یا از سفیدی ماست تا سیاهی زغال. همه وهمه چیز. یا رنگ کسی مثل ماست پریدن، بر اثر رنج و محنت و مرگ یا شنیدن خبری موحش رنگ از صورتش پریدن: دندانهایش کلید شد، رنگش مثل ماست پرید... یا ماست تو (ی) دهن کسی بودن، از گفتن سخنی در موقع لازم خودداری کردن: وقتی فلانی داشت این میوه ها را بتو قالب می کرد ماست تو دهنت بود که بگویی لک زده هایش را نگذارد ک یا ماست را هم نمی برد. بسیار کند است (چاقو کارد)، یا ماست ها را کیسه کردن، از تهدید کسی ترسیدن جاخوردن: تا صدای من بلند شد پسره ماستها را کیسه کرد و دست از شلوغ بازی برداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراست
تصویر حراست
نگاهداشتن، نگهبانی، مراقبت، رقابت، حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاست
تصویر خاست
پیدا شدن، آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسر
تصویر حاسر
برهنه، بی زره بی زره بی خود، برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست
تصویر راست
مستقیم، بی انحراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاست
تصویر جاست
جای افشردن انگور جایی که انگور را در لگد زنند تا شیره آن برآید
فرهنگ لغت هوشیار
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسن
تصویر حاسن
زیبا نیکو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسم
تصویر حاسم
ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسد
تصویر حاسد
رشک برنده، حسد برنده، حسود، بد خواه، حسد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسب
تصویر حاسب
شمارنده، شماره گر، محاسب
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز موست آیفت تلند تلنگ وایا، خواهش ضرورت دربایست احتیاج نیاز، امید آرزو قبله حاجتها، جمع حاجات حوائج (حوایج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالت
تصویر حالت
وضع، شان، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائت
تصویر حائت
بسیار ملامت کننده، نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاست
تصویر جاست
جایی که انگور را در آن لگد زنند تا شیره آن برآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راست
تصویر راست
حق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حالت
تصویر حالت
سان، کنونه، فتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حراست
تصویر حراست
نگهبانی، پاسبانی، پاسداشت
فرهنگ واژه فارسی سره