جدول جو
جدول جو

معنی شاست

شاست
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره،
کودن
تصویری از شاست
تصویر شاست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شاست

شاست

شاست
مرغی طوقدار که آن را توی نیز خوانند و بیشتر کنار آب بسر برد، (شعوری)، هوبره:
گرآید پیش شاهین شاست با جنگ
فضای عالم آید بر سرش تنگ،
(از شعوری)،
رجوع به هوبره شود،
کودن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

جاست

جاست
جای افشردن انگور جایی که انگور را در لگد زنند تا شیره آن برآید
جاست
فرهنگ لغت هوشیار

حاست

حاست
حس کننده، قوه نفسانی که اشیا را حس کند قوه حس کننده: حاست بینایی (باصره) حاست شنوایی (سامعه)، توضیح حاست یا حسه عبارت از قوتی است که دریا بنده جزئیات جسمانیه است و قوای حاسه ظاهره در انسان پنج است و باطنه نیز پنج است. هر یک از قوای دریابنده را حاسه و، جمع آنها را حواس نامند
فرهنگ لغت هوشیار

شایست

شایست
شایستن سزاوار بودن، امکان، حلال جایز مقابل نشایست ناشایست. یا شایست و ناشایست (نشایست)، روا و ناروا، حلال و حرام
فرهنگ لغت هوشیار

شامت

شامت
کسی که در بلیه دیگری خوشحال باشد بدبختی، شومی و بدی، بدفالی
شامت
فرهنگ لغت هوشیار