- حاره
- تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
معنی حاره - جستجوی لغت در جدول جو
- حاره
- گرم، گرمسیری مثلاً بلاد حاره، در طب قدیم دارای خاصیت گرم مثلاً ادویۀ حاره
- حاره ((رِّ))
- گرم، سوزان، حار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
خشکاد
موضوع، مورد
قسمت
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
قاعده و قانون
غرش شیر، بیشه، بوستان، گله انبوه: اشتر و گوسپند گروه شتران، بیشه انبوه، چینه دان مرغ خرمگس
جر دهنده، کسره دهنده
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
مردنی، فرومایه
نگهدارنده، نگهبان
مرد گناهکار
کشاورز، برزگر، شخم زننده
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
تند و تیز
گشادگی، سوی، بانگ مرغان سو سوی
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
جمع حائک، بافندگان دندان
رستخیز، قیامت
نخست آفرینش نخست آفرینش خرد را شناس (فردوسی)، راه رفته، گودال
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
پاره زمین دیوار کشیده مسقف، پاره از زمین، غرفه
جمع حجر سنگها
آواز آب، نام گونه ای ترانه که مردمان سرایند و خوانند سرودک قول نصنیف ترانه
چشم بر جسته، گلمژه
شادمانی، فراخی، زردی دندان