جدول جو
جدول جو

معنی حادی - جستجوی لغت در جدول جو

حادی
کسی که با خواندن آواز، شتران را می راند، حداخوان
تصویری از حادی
تصویر حادی
فرهنگ فارسی عمید
حادی
آنکه شتران را حدی خواند، آنکه برای اشتر خواند تا نیک رود، هزیز، بنشاط آوردن حادی شتران را بسرود، راننده، سائق، ساربان
لغت نامه دهخدا
حادی
یک (در مذکر) در ترکیب، چون حادی عشر
لغت نامه دهخدا
حادی
راننده شتران که شترها را با خواندن آواز براند
تصویری از حادی
تصویر حادی
فرهنگ لغت هوشیار
حادی
شتر ران، کسی که با خواندن شترها را می راند
تصویری از حادی
تصویر حادی
فرهنگ فارسی معین
حادی
حدی خوان، سرودخوان، شتربان، شترران
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حادید
تصویر حادید
(پسرانه)
تند و تیز، نام روستایی بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادی
تصویر شادی
(دخترانه)
شادمانی، خوشحالی، شور شادان، شادمان، خوشحال، شادمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانی
تصویر حانی
(دخترانه و پسرانه)
میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامی
تصویر حامی
(پسرانه)
مدافع، حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هادی
تصویر هادی
(پسرانه)
هدایت کننده، راهنما، از نامهای خداوند، از القاب پیامبر (ص)، لقب امام علی نقی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادی
تصویر وادی
(دخترانه)
سرزمین، رود، نهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادی
تصویر نادی
(دخترانه)
ندا دهنده، ندا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تلفظی از باگارا، قصبۀ مرکز ناحیۀ ولایت مورت و موزل فرانسه، رجوع به باکارا و همچنین به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1200 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن بعض شتر مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جادی
تصویر جادی
خواهنده عطا، زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاده
تصویر حاده
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادر
تصویر حادر
شیر از جانوران، خپله، خوشگل، کوه بلند، رسن استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث
تصویر حادث
نو، تازه، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادی
تصویر بادی
آغاز نخستین، آغازگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
حکایت کننده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافی
تصویر حافی
برهنه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادی
تصویر رادی
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل حداد آهنگری، دکان حداد آهنگری، حقی که به آهنگر ده و قریه داده شود آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچکس، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادی
تصویر هادی
رهنما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادی
تصویر عادی
بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچ کسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رادی
تصویر رادی
کرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادی
تصویر مادی
گیتایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامی
تصویر حامی
پشتیبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
در بر گیرنده، دربرگیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
باز گوینده، نشان گر، نمایان گر
فرهنگ واژه فارسی سره