جدول جو
جدول جو

معنی جیرهال - جستجوی لغت در جدول جو

جیرهال
پایین ترین کرت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جیران
تصویر جیران
(دخترانه)
آهو، آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیرها
تصویر غیرها
جز او، جز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیران
تصویر جیران
جارها، همسایگان، جمع واژۀ جار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرزال
تصویر پیرزال
پیر فرتوت، پیر سفیدمو. بیشتر دربارۀ زنان می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
شیرمالیده، نوعی نان که آرد آن را با شیر خمیر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جیران
تصویر جیران
آهو، پستاندار و نشخوار کننده از راستۀ شکافته سم ها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرسال
تصویر دیرسال
کهنه، کهن، کهن سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرهال
تصویر سرهال
سرگشته، سرگردان، حیران، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
دختر اپی مته و پاندوره زن دکالین (از اساطیر یونانی) رجوع به دکالین شود، صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: بزعم افسانه پردازان یونانی نخستین زنی است که در کار خانه خلقت بوجود آمده و دختر پاندوره و اپیمیتوس بوده و بزعم اینان با پادشاه تسالیا دوکالیون ازدواج کرده است وچنین پندارند که صاحب طوفان همین سلطان بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کدخدا کردن، (از آنندراج) (از اقرب الموارد)، زن دادن، (المصادر زوزنی)، آهلک اﷲ فی الجنه، ای ادخلکها و زوجک فیها، (منتهی الارب)، آهلک اﷲ فی الجنه، داخل کند خدا تو را در بهشت و زن دهد تو را در آن
لغت نامه دهخدا
محیط و پیرامون و گرداگرد و دایره، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیهل. عیهول. رجوع به عیهل و عیهول شود، ناقۀ برگزیدۀ استواراندام. (منتهی الارب). ناقۀ نجیب و شدید. (از اقرب الموارد). عیهل. عیهول. رجوع به عیهل و عیهول شود
لغت نامه دهخدا
شیرمالیده، مالیده با شیر، مخمر با شیر، با شیر سرشته،
یک قسم نانی که با شیر پزند، (ناظم الاطباء)، قسمی نان که با شیر خمیر کنند، نان ستبر و کوچک که بجای آب خمیر آنرا با شیر بسرشند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پیر فرتوت سفیدموی، پیر زر، پیرزن فرتوت، خوزع، (منتهی الارب)، پیره زال، (شعوری) :
این پیرزال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش،
ناصرخسرو،
ملک الموت من نه مهستی ام
من یکی پیرزال محنتیم،
سنائی،
او جمیل است و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیرزال،
مولوی،
اگر پیرزالی و گر پور زال
بدستان نمانی شوی پایمال،
سعدی،
- پیرزال موسیاه، کنایه از دنیا و روزگار باشد، (انجمن آرا) :
آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه
بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر،
(از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
پیرهن، پیراهان، پیراهن، رجوع به پیرهن و پیراهن شود:
دریغ غربچگانی که چون غلام شدند (؟)
مزین از کله و پیرهان و دستارم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
سالخورده، کهن، دیرساله، کنایه از معمر و کلان سال، دیرینه دور، دیرینه بود و دیرینه روز، (آنندراج)، کهن سال، کهنه، قدیم:
چو روز اسعد از این چرخ دیرسال فرورفت
ز چرخ نالۀ وا اسعداه زود برآمد،
خاقانی،
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال،
نظامی،
بفرمود آن آتش دیرسال
بکشتند و کردند یکسر زگال،
نظامی،
- از دیرسال، از سالها پیش، از سالهای گذشته و دور، از سالهای بسیار:
بدو گفت موبد که از پورزال
سخن هست بسیار از دیرسال،
فردوسی،
- پردۀ دیرسال، کنایه از آسمان، (برهان) :
ز نیرنگ این پردۀ دیرسال
خیالی شدم چون نبازم خیال،
نظامی،
- دیر سالها، سالهای بسیار، روزگارها: و آن حال تاریخی است چنانکه دیر سالها مدروس نگردد، (تاریخ بیهقی ص 72)،
،
(پردۀ ...)، نام پرده ای است ازپرده های موسیقی، (یادداشت مؤلف)، (برهان) :
مغنی درین پردۀ دیرسال
نوایی برانگیز و با او بنال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرهال
تصویر سرهال
سرگشته سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرها
تصویر غیرها
جزو او (مونث)، جز آنها جمع)، یاو غیرها. و جزو آنها (جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیران
تصویر جیران
ترکی آهو، جمع جار، همسایگان، نگهبانان آهو غزال، جمع جار همسایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرال
تصویر ایرال
محیط و پیرامون و گرداگرد ودایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهال
تصویر ایهال
در ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریال
تصویر جریال
فشارده فشرده، سرخ، گونه زرد، رنگ می
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن: دریغ غر بچگانی که چون غلام شدند (ک) مزین از کله و پیرهان و دستارم. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهال
تصویر سرهال
((سَ))
سرگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرمال
تصویر شیرمال
نانی که از آرد گندم و شیر و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنرال
تصویر جنرال
((جِ نِ))
عنوانی است مربوط به افسر عالی رتبه در ارتش های خارجی، ژنرال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیران
تصویر جیران
((جَ یا جِ))
آهو، غزال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیران
تصویر جیران
((جِ))
جمع جار، همسایگان
فرهنگ فارسی معین
آهو، غزال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیرزن، عجوزه
متضاد: پیرمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوبی که در خانه های روستایی روی کرسی گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان که در خمیرش به جای آب شیر ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
بزکوهی کوچک، یک مشت، شالی درو شده
فرهنگ گویش مازندرانی
مال پدری، ارث پدری، مال پدری، ارث پدری
فرهنگ گویش مازندرانی