- جگر
- کبد
معنی جگر - جستجوی لغت در جدول جو
- جگر
- کبد
- جگر ((جَ یا جِ گَ))
- کبد، یکی از اعضای داخلی بدن انسان و حیوان به رنگ سرخ تیره که نقش مهمی در سیستم گوارشی بدن دارد
جگربه دندان گرفتن: تحمل کردن، شکیبایی کردن
جگر کسی آتش گرفتن: احساس تشنگی شدید کردن، احساس دلسوزی
- جگر
- یکی از اعضای درون بدن انسان و بعضی حیوانات به رنگ سرخ تیره و در بدن انسان در پهلوی راست زیر حجاب حاجز قرار دارد و صفرا از آن مترشح می شود و نقش مهمی در سوخت و ساز مواد سفیده ای و چربی دارد، وزنش در حدود یک و نیم تا دو کیلوگرم و معادل یک سی ام وزن بدن است، کبد، کنایه از جرئت، کنایه از شخص بسیار دوست داشتنی و محبوب، کبد گاو، گوساله و گوسفند که از غذاهای مقوی و دارای مقدار زیاد ویتامین a، c و d است، جگر سیاه، کنایه از غم و غصه،
برای مثال قسم هر روزش بیاید بی جگر / حاجتش نبود تقاضای دگر (مولوی - ۷۵)
جگر داشتن: کنایه از جرئت داشتن، دلیر بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جگر گوسفند: (صنار (صد دینار) جگرک سفره قلمکار نمیخواد (نمیخواهد))، خوراکی که از جگر گوسفند سازند و با روغن و پیاز در تابه تف دهند
به رنگ سرخ تیرۀ مایل به سیاه
خوراک قلیۀ جگر گوسفند که با روغن و پیاز در تاوه تف می دهند
جفا، ستم
مکند
مخفف دیگر
همسایه، جاری، چراغهای بلورین، چلچراغ
سوراخ جانور
پارسی تازی گشته چتر
کسی را بزور بکاری واداشتن
از گیاهان باتلاقی که بعضی از آنها دارای الیاف محکم هستند
گرد و خاک، حاجتمند شدن، غضبناک کردن
علمی است که در آن بحث می شود از حرف، از آن حیث که بنا مستقل بدلالت است و آنرا علم حروف نیز نامند و علم تکسیر هم میگویند
بن آسال (اصل)، ریشه زبانزدی در دانش همار (حساب) بن پایه ریشه، سیم جلب که بپادشاه دهند، عددی که در نفس خود ضرب شود (حاصل ضرب در مجذور گویند) مثلا عدد سه جذر عدد نه است و عدد چهار جذر شانزده و نه و شانزده مجذور سه و چهار. یا جذر اصم. جذر هر عددی که چون آنرا مجذور فرض کنند برای آن جذر سالم پیدا نشود چنانکه عدد ده که جذر تقریبی دارد نه حقیقی
دیوار دیوار، جمع جدران، جمع جدار دیوارها، جمع جدار دیوارها
قورباغه، وزغ
گرد آمدن
پل که برای رودها بکار میرود پل چوبین پل چوبین دلیر و بلند بالا دلیر و بلند بالا
سر بریدن حیوان پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب پائین رفتن آب دریا و کم شدن آب
صحرا، بیابان مجلس، گروه
ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب
نوعی پوست دباغی شده نرم و بمعنی صدای زیر و نازک
آشکار گردیدن
ترکی دهتار تار روستایی قسمی ساز روستایی از ذوی الاوتار که نزد ترکان و ترکمانان رواج دارد و نوازنده آنرا (عاشق) نامند
حرف شرط
خار پشت بزرگ تیر انداز
شکر سگر
دیگر، جز، غیر، بیگانه، شخصی یا چیزی غیر از آنکه یا آنچه قبلاً دیده یا گفته شده، مثل کس دیگر، روز دیگر، سال دیگر، باز و مجدد
به زور به کاری وا داشتن، در ریاضیات بخش گسترده و مهمی در علوم ریاضی که در آن حروف و علامات به جای اعداد به کار می رود و در حساب فرمول های ساده و آسان به دست می دهد. با به کار بردن حروف و علامات بسیاری از مجهولات را استخراج می کنند و مجهولات عددیه را با زیاد و کم کردن اعداد در مبادی مطلوب به دست می آورند، مقابل اختیار و تفویض، در فلسفه اختیار، بستن استخوان شکسته و ترمیم آن، کنایه از بهبود بخشیدن، اصلاح، برای مثال به روزگاری سلامت شکستگان دریاب / که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند (سعدی - ۹۳)
جذر، شتر مادۀ چهارساله