جدول جو
جدول جو

معنی جوی - جستجوی لغت در جدول جو

جوی
مربوط به جوّ
تصویری از جوی
تصویر جوی
فرهنگ فارسی عمید
جوی
نهر، نهر کوچک
تصویری از جوی
تصویر جوی
فرهنگ فارسی عمید
جوی
رود کوچک، مجرائی که آبرا از آن جهت مشروب کردن زمین عبور دهند حادثه جوی، جنگجوی حادثه جوی، جنگجوی
فرهنگ لغت هوشیار
جوی
جدول، جویبار، رود، نهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جویان
تصویر جویان
(پسرانه)
جوینده، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جویا
تصویر جویا
(پسرانه)
جوینده، جستجو کننده، پهلوان مازندرانی بود که بدست رستم کشته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جوین
تصویر جوین
چیزی که از جو تهیه شده باشد، نان جو، جوینه، برای مثال جوینی که از سعی بازو خورم / به از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویا
تصویر جویا
جستجو کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویک
تصویر جویک
جوی کوچک، جویچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویدن
تصویر جویدن
خرد کردن چیزی در زیر دندان، خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طلب کننده، کاوش کننده، برای مثال گر گران و گر شتابنده بود / آنکه جوینده ست یابنده بود (مولوی - ۳۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویده
تصویر جویده
چیزی که زیر دندان نرم شده باشد، کنایه از نامفهوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویبار
تصویر جویبار
جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل می شود، کنایه از کنار جوی آب، جایی که در آن جوی بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جویچه
تصویر جویچه
جوی کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
ابراهیم بجوی، مورخ عثمانی بود و کتاب او از بهترین منابع تاریخ عثمانی در سالهای 1520م. تا 1639م. محسوب میشود. او بسال 1574م. بدنیا آمد و در 1650م. درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ وا)
غلبه در فطانت. (منتهی الارب). حجیا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
اسبی که سرخی رنگ او بسیاهی زند
لغت نامه دهخدا
تصویری از جویده
تصویر جویده
زیر دندان نرم و خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جویان
تصویر جویان
جوینده جستجو کننده، درحال جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جویبار
تصویر جویبار
کنار جوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
جستجو کننده، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جویا
تصویر جویا
جوییدن، جویان جستجو کننده، جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوین
تصویر جوین
منسوب به جو، نان جوین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جویا
تصویر جویا
جوینده، جستجو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوین
تصویر جوین
((جَ یا جُ))
منسوب به جو، آنچه که از جو سازند، نان جوین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوینده
تصویر جوینده
((یَ دِ))
جستجو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جویده
تصویر جویده
((جَ دِ))
آن چه که زیر دندان نرم و خرد شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جویدن
تصویر جویدن
((جَ دَ))
غذا یا هر چیز دیگر را زیر دندان له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جویبار
تصویر جویبار
کنار جوی، جوی بزرگی که از جوی های کوچک تشکیل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جویان
تصویر جویان
جستجو کننده
فرهنگ فارسی معین
جوینده، متجسس، متفحص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
Chewable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جویدن
تصویر جویدن
Chew, Gnaw, Crunch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حساسیت و برآمدن موی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
жевательный
دیکشنری فارسی به روسی