جدول جو
جدول جو

معنی جورف - جستجوی لغت در جدول جو

جورف
جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جور
تصویر جور
گونه، نوع، مقابل ناجور، دارای نظم و ترتیب و بسامان، دارای هماهنگی یا سازگاری
جور شدن: فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدن
جور کردن: فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جور
تصویر جور
ستم کردن، خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام، کنایه از پیالۀ مالامال و پر از می مثلاً پیالۀ جور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جارف
تصویر جارف
نابود کننده مثلاً سیل جارف، آنچه مردم را هلاک کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرف
تصویر جرف
کنارۀ رودخانه که به وسیلۀ آب کنده شده باشد، آبکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوف
تصویر جوف
اندرون چیزی، داخل چیزی، شکم
فرهنگ فارسی عمید
(فَ فَ لَ)
گسترده شدن و دراز شدن و کشیده شدن سایه. (از اقرب الموارد از لسان العرب). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ارض مطمئنه یا خارج در بحر در غرب اندلس مشرف به بحر محیط. از اقلیم اکشونیه اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از جورفان
تصویر جورفان
پارسی تازی گشته گورپان نزدیک به بستام خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرف
تصویر جرف
مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورف
تصویر ورف
درخت آهن از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ستور میری، زمین کن، مرگا مرگ (طاعون) زمین کن سیل جارف، مرگ و میر مرگامگی
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوف
تصویر جوف
زمین پست و هموار فراخی، سعه، وسعت فراخی، سعه، وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوری
تصویر جوری
توافق و هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوره
تصویر جوره
همرنگ و هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورس
تصویر جورس
لاتینی تازی گشته آبسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواف
تصویر جواف
ترایمان پیری از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورب
تصویر جورب
پارسی تازی گشته گورب موزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جور
تصویر جور
نوع، گونه، منظم، مرتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جور
تصویر جور
((جُ وْ))
ستم کردن، ظلم کردن، ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جارف
تصویر جارف
((رِ))
زمین کن، مرگ و میر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوف
تصویر جوف
((جُ))
فراخ شدن، شکم و داخل هر چیزی، زمین فراخ و وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جور
تصویر جور
جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
پیوست، تلو، داخل، درون، ضمیمه، لا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جای بند شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا، سربالا، راه بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای پاره شدن و جر گرفتن پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی
جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی، بالا، مثل، مانند، بسان
فرهنگ گویش مازندرانی
برف
فرهنگ گویش مازندرانی