جور جور ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب فرهنگ لغت هوشیار
جور جور گونه، نوع، مقابلِ ناجور، دارای نظم و ترتیب و بسامان، دارای هماهنگی یا سازگاریجور شدن: فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدنجور کردن: فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن فرهنگ فارسی عمید
جور جور ستم کردن، خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام، کنایه از پیالۀ مالامال و پر از می مثلاً پیالۀ جور فرهنگ فارسی عمید