جدول جو
جدول جو

معنی جوارح - جستجوی لغت در جدول جو

جوارح
اندامها، دست وپا و دیگر اعضای آدمی
تصویری از جوارح
تصویر جوارح
فرهنگ لغت هوشیار
جوارح
((جَ رِ))
جمع جارحه، اندام ها، مرغان شکاری
تصویری از جوارح
تصویر جوارح
فرهنگ فارسی معین
جوارح
اعضا، اندام ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوارش
تصویر جوارش
ترکیبی از داروهای خوش طعم که برای تسهیل عمل هضم به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی، همسایه بودن با هم، در جوار یکدیگر زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوارح
تصویر بوارح
بادهایی که در تابستان می وزد، بادهای گرم
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارح، باد گرم تابستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیماری دیابیطوس. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارح. (یادداشت مؤلف). رجوع به شارح شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
جمع واژۀ قارح. (ناظم الاطباء). رجوع به قارح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوارح النهار
تصویر جوارح النهار
شکاریان روزانه چون باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوارح الیل
تصویر جوارح الیل
شکاریان شبانه چون جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوار
تصویر جوار
آب بسیار و عمیق همسایگی، عهد و امان همسایگی، عهد و امان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارح
تصویر جارح
برنده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گوارش داروی خوشگوار گوارش نوعی حلوا، ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند، معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوارب
تصویر جوارب
از ریشه پارسی، جمع جورب، گرب ها گوارب ها پایتابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواری
تصویر جواری
جاریه، کنیزکان، دختران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانح
تصویر جوانح
استخوانهای پهلوی، نزدیک سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوارح
تصویر بوارح
جمع بارح، بادهای گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوارح الطیور
تصویر جوارح الطیور
پرندگان شکاری: (شاهین که امیر سلاح دیگر جوارح الطیور بود کلاه زر کشیده در سر کشیده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوارش
تصویر جوارش
((جَ رِ))
نوعی حلوا، ترکیبی است که به جهت هضم طعام خورند، معجونی مفرح و مقوی و محلل ریاح و مصلح اغذیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ رِ))
جمع جاریه، کنیزکان، کشتی های بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواری
تصویر جواری
((جَ))
ذرت، بلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
((جِ))
همسایگی، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
جنب، قرب، کنار، نزدیکی، نزدیک، پناه، زنهار
متضاد: بعید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرخاشگر، متجاوز
دیکشنری اردو به فارسی